مقاصدی که با ۲ میلیون تومان میتوان به آنها سفر کرد
نظرات شما
- درباره آرامگاه ابن یمین فرومدی
اگه می گفتین مال کدوم دوره است خیلی بهتر میشد
پنجشنبه ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۱۴:۵۶:۱۲ - درباره عمارت باغ شاهزاده ماهان
با سلام یکی از بهترین مکانهای دیدنی ایران میباشد دیدن انرا مخصوصا در شب به همه توصیه میکنم
محمد محمدی
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت ۰۲:۴۱:۵۸ - درباره چشمه وله
آیا تا خود چشمه مسیر ماشین رو وجود داره؟
مسعود
شنبه ۲۷ تير ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۲۹:۵۰ - درباره غار سلمان
گزارش بدون نگاره بی ارزش است.
Heady1380@Yahoo.com
يكشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۳۸:۴۸ - درباره منطقه جنگلی اردل
واقعا طبیعت اردل بکر و بی نظیره
خلیلی
پنجشنبه ۰۸ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۶:۵۶:۵۵ - درباره آبشار باران کوه
زیباست ولی حتما تا رودخانه دوم را با وسیله نقلیه برید...وسایل کوه نوردی هم داشته باشید
عسل
جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۴۸:۴۳ - درباره امامزاده هاشم
لطفا آدرس دقیق تر بدهید . همان امامزاده هاشم جاده قزوین-رشت ?
يكشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۵۲:۱۲ - درباره تپه توبره ريزه
لااقل يك عكسي از ان بگذاريد تا نظري داده شود
احسان
شنبه ۱۷ تير ۱۳۹۱ ساعت ۱۸:۵۱:۵۳ - درباره مسجد دولتشاه
لم ودرود بر روح بزرگ واقفین. لطفا نگذارید نام تاریخی مسجد وقفی دولتشاه بر خلاف شرع و قانون عوض شود.افکار عم.می در کرمانشاه این عمل را نهی میکند و قطعا دعای خیر مردم کرمانشاه همراه فاعلین این عمل ناپسند نخواهد بود . لطفا نظر بدهید . با تشکر
حتشم دولتشاهی
يكشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۲۱:۳۶:۱۱ - درباره موزه شهدا
خیلی خوب باید باشد و بیشترم بشه\اما باید خوبه اراِه بشه برای جوان های امروز
عظیمی
سه شنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۰۱:۴۲:۰۶ - درباره قلعه کنگلو
عالی
یاسر رهنما
پنجشنبه ۲۶ دي ۱۳۹۲ ساعت ۲۰:۱۴:۴۸ - درباره قلعه شياق دهلران
Filalny! This is just what I was looking for.
Bouled
دوشنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۵۶:۱۸ - درباره دماوند
دماوند یک نعمت خدادادی است!بسیار هم زیباست!
نگی
شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۲۵:۴۲ - درباره آبشار آلامل
آبشار بی نظیر و بسیار زیبایی است که ارزش دیدن دارد.
ستاره
سه شنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۰۸:۲۴:۵۶ - درباره غار سوراخ گاو
متاسفم که به عنوان دومین سایت برگزیده کشور هیچ اطلاعات تخصصی در مورد این غار ندارید {حتی دریغ از یک عکس}
فرهاد آریایی
يكشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳۵:۴۵ - درباره آتشكده درمهر
بریم یزد میخوریم تو دیوار آتشکده؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! آدرس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یزد.....
سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۲۱:۳۰:۳۵ - درباره گردشگاه پارک جنگلی استهبان
خوب
پنجشنبه ۰۳ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۰۵:۴۶:۴۹ - درباره گلمکان
گلمکان شهر شکوفه های گیلاس و آلبالو همیشه زیبا بمان
زهرا صادقی گلمکانی
شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۴۱:۲۰ - درباره تل کمین
سلام اول كه آدرس اشتباه نوشتيد اين روستا در24 كيلومتري مرودشت و 10 كيلومتري غرب تخت جمشيد واقع شده من خودم از اهالي اين روستا هستم. مرسي
بهمئي
دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۰ ساعت ۰۹:۰۴:۰۵ - درباره کوه پیازه
با تشکر فراوان من خودم اهل یکی از روستاهای اطراف این کوه می باشم(روستای چور) فوق العاده زیباست مخصوصا اردیبهشت ماه توصیه می کنم از دست ندید!!!آنچه را خوبان همه دارند ما یک جا داریم... باور نمی کنی بیا در خدمتیم!
دانا چوری
چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۰۱:۱۱:۰۸
بر اساس داستانهای اساطیری ایران زمین اولین سلسله حاکم بر جهان و به تعبیری اولین انسان از پیشدادیان بوده اند . بنا بر افسانه های کهن هر یک از پادشاهان این سلسله نقشی در تکامل دانش بشر اولیه داشته اند. فریدون و ایرج و پسرانش در اساطیر ایرانی ، نخستین دادگران بودند که نظم و قانون و امنیت را در جامعه بشری برقرار کردند و به همین دلیل نام این سلسله پیشدادیان بوده است یعنی نخستین وضع کنندگان قانون .
پادشاهان این سلسله عبارتند از :
نخستين پادشاه و بنيانگذار سیستم پادشاهی جهان و همچنین سلسله پيشدادي در ایران است . زمان پیدایش این سلسله در حدود 6000 هزار سال پیش می باشد . آثار باقی مانده در مسجد سلیمان و متون زرتشتی حکایت از این امر دارد . نام وي در اوستا گيومرتا آمده است و ذکر شده است که زرتشتيان او را نخستين انسان ميدانند .
بر اساس اساطیر ایرانی پس از مرگ وی و از جسم مرده او دو موجود نر و ماده بنام مشیه و مشیانی روییدند. این جفت ابتدا بصورت گیاه بوده و به مرور تبدیل به انسان شدند که نخستین پدر و مادر انسان بودند.
از دیدگاه فردوسى كيومرث نخستين شاه، نخستين كسى است كه تاج بر سر مىنهد، خوراك و پوشاك نو مىكند، جانوران از او فرمان مىبرند و در جنگها شركت مىكنند. مسكن او كوهستان است و پلنگینه می پوشد . ديوان بر اين بهروزى رشك مىبرند. در نبرد نخست سيامك پسر كيومرث به دست ديو كشته مىشود. كيومرث تشنه انتقام، از پس يك سال سوگوارى، نوه هوشمندش (هوشنگ) را به جنگ ديو سياه مىفرستد. نوه ديو را مىكشد. آرزوى كيومرث برآورده مىشود. مىميرد و نخستين داستان شاهنامه با پيروزى نيكى پايان مىپذيرد.
هوشنگ شایسته ترین نواده مشیه بود و پادشاه جهان شد. او پس از گذشتن از کوه البرز وارد مازندران شد و دیوهای مازندران را شکست داده و به اطاعت خود درآورد.
کشف آتش و برگزاری جشن سده بوسیله هوشنگ انجام شده است. بصورتیکه در داستانهای اساطیری آمده است : روزی هوشنگ با همراهانش به شکار رفته بود که ماری سیاه رنگ از دور پیدا می شود. وی سنگی برگرفت و بسویش پرتاب کرد. اگرچه مار فرار کرد ولی سنگ کوچک به سنگ آتش زنه در کوه برخورد کرد و از این برخورد آتشی برخاست. پس هوشنگ از اسب پایین آمد و خدای جهان را بخاطر آن نعمت و فروغ ایزدی سپاس گفت .
ساخت خانه، آهنگری، درودگری، بافندگی، ساخت ابریشم و عسل از جمله آموزه های هوشنگ بر اساس نوروزنامه خیام می باشد.
پس از هوشنگ، تهمورت برادر یا پسر او شاه شد. این دو نخستین مومنان بودند و دین یزدانی و ستایش آذر را در جهان رواج دادند و با مقرر کردن نمازهای روزانه راه و روش خداپرستی را به مردم آموختند.
تهمورث در آغاز پادشاهی آرمانش را به مردم، شستن حهان از بدی ها، کوتاه کردن دست دیوها از همه جا و آشکار کردن چیزهای سودمند عنوان می کند. چیدن پشم بز و رشتن آن از آموزه های وی بوده است.
در شاهنامه از تهمورث با صفت دیوبند یاد شده است که این عنوان یادآور چیرگی او بر دیوان و جادوگران است.
جمشید از تبار هوشنگ بود و پس از تهمورث فرمانروای زمین شد. در زمان او مردم از همه نعمتهای مادی برخوردار بودند و وی علوم بسیاری را به مردم آموخت و برای آنها حکمت آورد. پیری و بیماری از بین رفته بود و زمینها حاصلخیز گشته بودند.
جشن نوروز را جمشید بنیان گذاشت و جام جهان نما ( جام جم ) منسوب به اوست. جمشید هزار سال حکومت کرد و پس از آن دچار غرور شد که این غرور فره ایزدی را از وی گرفت و او مغلوب اژدهاک تازی شد.
نرم کردن آهن و ساخت ابزار جنگ، پوشش مردمان، تقسیم مردمان به چهار گروه موبدان، جنگاوران، برزگران و کارگران، ساختمان سازی و خشت زنی، برآوردن گوهر و سیم و زر از سنگ، ساخت عطر و گلاب و مشک و عود و عنبر، ساختن کشتی و دریانوردی و بسیاری کارهای دیگر را به جمشید نسبت داده اند.
زمانیکه جمشید پس از هزار سال سلطنت دچار غرور شد و خود را خدا نامید ، اهورامزدا فره ایزدی خود را از او ستاند و جمشید بسیار ضعیف شد . در همان زمان یکی از دشمنان ایران زمین بنام تازیان به سرگروهی اژدهاک (ضحاک) به ایران حمله کرد و با شکست جمشید پادشاه ایران شد.
دوران حکومت ضحاک یکی از تلخ ترین دوران اساطیری شناخته می شود و شاید در میان اساطیر باستانی تنها دشمنی که پس از شکت به اسارت درآمده و به زنجیر کشیده شد او بوده است. ظلم ضحاک با کشتن روزی دو جوان ایرانی برای تهیه غذای مارهای روییده بر شانه خود به بالاترین حد خود رسیده بود که با قیام مردم به سرکردگی کاوه آهنگر و فریدون ، دوران هزارساله حکومت تو از بین رفت.
در زمان ضحاک ماردوش ، با قیام کاوه آهنگر و شورش مردم ایران بر علیه ضحاک فریدون که از نژاد تهمورث بود ، بعنوان رهبر مردم انتخاب شد و پس از شکست ضحاک وی را در بند کشید و در کوه البرز به بند کشید. سپس وی به پادشاهی ایران زمین برگزیده شد .
فریدونسراسر گیتی را زیر نگین داشت و مدتها بر جهان فرمانروایی نمود و پادشاهی بسیار دادپر بود. او در پیر سالیش جهان را بین سه پسر خور یعنی ایرج، سلم و تور تقسیم نمود. بدین صورت که ایران به ایرج ، توران را به تور و غرب را به سلم داد و خود به پرستش یزدان مشعول شد.
ایرَج بر پایه گزارش های ایرانی کوچک ترین فرزند فریدون بود که فریدون پادشاهی اش را بین او و برادرانش سلم و تور بخش کرد. سرزمین ایران در پی این بخش کردن به ایرج رسید.
سلم و تور که به ایرج رشک میبردند، به نیرنگ او را کشتند. سالیانی می گذرد تا منوچهر نوه ی ایرج آن ها را به خون خواهی نیایش ایرج، می کشد.
Content 2
Content 2
Content 2
Content 2
Content 2
Content 2
Content 2
Content 2
بنیانگذار دولت ماد در دهه 760 پیش از میلاد بود.مردم ماد او را به پادشاهی برگزیدند. دیاکو هگمتانه را به پایتختی خود اختیار کرد و در آن بر روی تپهای، هفت دژ تو در تو ساخت و هر یک را به رنگ ویژهای در آورد.دیاکو ۵۳ سال پادشاهی کرد و برهمه طایفههای ماد فرمانروایی کرد و پارسهای انشان نیز پیرو او شدند.
فَروَرتیش (حدود 705 پ.م.) پسر دیاکو، دومین شاه ماد بود.وی مانند پدرش، با دولت آشور آغاز به جنگ کرد ولی شکست خورد و به دست پادشاه آشور آشوربنیپال، کشته شد. نام فرورتیش تلفظ دیگری از نام فرهاد است.
خشتریته پس از مرگ پدرش فرورتیش شاه ماد شد و از مهمترین اقدامات وی بازپس گیری سرزمینهای اشغال شده توسط آشور و شکست آنها بوده است. این اتفاق در سال 673 قبل از میلاد افتاد. خشتریه در سال 625 پیش از میلاد درگذشت.
هوخشتر از پادشاهان معروف سلسله ایرانی ماد و پسر خشتریته بوده است. هرودت نام اين پادشاه را کرآکساريا کياکسار نوشته ولي از کتيبه بيستون داريوش بزرگ معلوم ميشود که نامش هوخشتر بوده است. وي از پادشاهان باسياست بود و چون به پادشاهي رسيد دانست که بايد بيدرنگ اصلاحاتي در کشور ایران کند. ابتدا قشون را با توجه به تجربه تلخ پدرش در نبرد آسور‚ اصلاح و منظم کرد. پياده و سواره قشون خود را مسلح ساخت و سرانجام آسور راشکست داد و نينوا پايتخت آسور را گرفت. اما مقارن همان پيشرويهاي سپاه ماد‚ سکاها به آسياي غربي حمله کردند و به ناچار پادشاه ماد از محاصره نينوا دست برداشت و در نزديکي درياچه اروميه با سکاها روبرو شد. ماجراي سکاها و ماندن آنها در ايران حدود 28 سال به طول انجاميد و پس از پايان آن پادشاه ماد موفق شد در حدودسال 608 تا 605 ق . م. نينوا را تسخير و آن را با همه شکوه وعظمتش ويران کند. پس از سقوط آسور‚ بابل و ماد سرزمينهاي آسياي غربي را ميان خود تقسيم کردند. گروهي از سکاها که در دربار ماد مانده بودند اختلافي با هوخشتره پيدا کردند و بنزد پادشاه ليديه رفتند و چون شاه ماد آنها را خواست‚ دولت ليديه بازنداد. همين امرسبب جنگ با ليديه شد و سرانجام با ميانجيگري بخت النصر و پادشاه کليکيه صلح برقرار شد و رود هاليس سرحد دو کشور گرديد. هوخشتر از پادشاهان باتدبير و ارزنده تاريخ ایران و از قائدين مواقع مهم بوده است.
تلفظ يوناني آن ايشتوويگو می باشد . نام آخرين پادشاه مادي . اسم اين پادشاه را هرودت آستياگس نوشته و کتزياس آنرا آستيکاس نوشته است . راجع به اسامي پادشاهان ماد هشت جدول نوشته بدست آمده ‚ پنج جلد از هرودوت و سه جلد از کتزياس. در سه جدول ازهشت جدول مذکور اسم اين شاه اژدهاک نوشته شده. نبونيد پادشاه بابل اسم او را ايختوويکو نويسنده و محققا معلوم نيست که آستياگس ‚ آستيگاس و نيز ايخ توويکو مصحف چه اسمي است‚ ظن قوي اين است که مصحف اژدهاک ميباشد‚ زيرا مار آپاسکاتينا مورخ ارمنستان هم اسم او را چنانکه بيايد اشداهاک نوشته‚ که همان اژدهاک است. بهرحال او پسر هووخشتر بود و مدت سلطنتش موافق روايات هرودوت از 584 تا 550 ق. م. در زمان او دولت مادمنقرض شد
اشتیاگ پدربزرگ مادری کوروش بزرگ (پدر ماندانا) بود.
همزمان با حکومت مادها در ایران زمین حکومت محلی دیگری در سلسله پارسها شکل گرفت که پس از چند سال با شکست مادها فرمانروای مطلق ایران شد.
پارس ها با تشکیل سلسله هخامنشیان درخشان ترین دوران تمدن ایران زمین را رقم زدند. این سلسله از زمان خروج کوروش بزرگ بر مادها تا فوت داریوش سوم دویست و بیست سال امتداد داشت و اگر سلطنت این دودمان بر پارس را نیز در نظر بگیریم تقریبا چهارصد سال حکومت کردند.
پادشاهان هخامنشی عبارتند از :
در حدود 700 سال قبل از میلاد، هخامنش حکومت کوچکی را در پیرامون کوههای بختیاری و مسجد سلیمان بنیاد گذاشت که بنام سلسله هخامنشی شناخته شد.
پس از مرگ هخامنش ، پسر او چیش پش به شاهی رسید و موفق شد قلمرو حکومتی هخامنشان را وسعت داده و بعنوان شاه انشان شهرت پیدا کند. بعبارتی وی اولین شاه سلسله هخامنشی بود. و بنا بر سیر تاریخی باید او را چیش پش اول خواند.
پسر چیش پش اول که از زندگی او اطلاعاتی در دست نیست.
پسر کمبوجیه اول که از زندگی او اطلاعاتی در دست نیست.
پسر کوروش اول. وی دو پسر داشت : آریارمنه و کوروش. پس از او سلطنت به کوروش رسید که بنا بر سیر تاریخ کوروش
دوم خوانده می شود. از چیش پش دوم به بعد سلطنت به دو شاخه تقسیم شد و تا زمان پادشاهی داریوش اول با اولاد کوروش دوم بود.
چیش پش هنگام مرگ ، سرزمینهای تحت فرماندهی خود را بین دو پسرش آریارمنه و کوروش تقسیم نمود. سرزمین پارس از آن آریارمنه (جد بزرگ داریوش بزرگ) و سرزمینهای غربی به کوروش دوم (پدر بزرگ کوروش بزرک) رسید.
در شاخه غربی حکومت هخامنشیان و پس از کوروش اول ، پسر او کمبوجیه اول (پدر کوروش بزرگ) به شاهی رسید. همچنین در شاخه دیگر پس از آریارمنه فرمانروایی پارس به پسر او ارشام که پدر بزرگ داریوش بزرگ بود زسید.
کورش بزرگ بنیانگذار حقوق انسان ها و آزادی و برابری بشریت است که جهان را دگرگون نمود . وی از مقتدرترین و با تدبیر ترین افراد تاريخ جهان است که بدليل اخلاق و منش و کردار نيک نامش در تاريخ به ثبت رسيد . او پيرو دين بهي زرتشت بود . که همواره تاريخ از او به عنوان يکي از نوابغ بشريت نام ميبرد . او پادشاه ماد را شکست داد . پادشاه ليدي را نيز مغلوب ساخت و بابل را که يکي از بزرگترين مراکز جهان آن روزگار بود با صلح و آرامش و با رغبت مردمان آنجا به کلي فتح کرد و پس از ورود به بابل به احترام به خداي مردوک آنان تاجگذاري نمود تا حسن نيت خويش را به ملت مغلوب به اثبات برساند به صورتي که آنان وي را فرستاده خدا ميناميدند. پس از آن بناي بزرگترين شاهنشاهي و امپراتوري تاريخ را بنا نهاد . هم اکنون تنديس سنگی اين بزرگ مرد در سيدني استراليا و يکي از پارکهاي بزرگ ايالات متحده و سازمان ملل متحد از طلاي خالص نصب ميباشد و اعلاميه او در سازمان ملل نقش سمبل آزادي و دموکراسي را براي نخستين بار در جهان ايفا ميکند .
درباره کوروش کبیر بیشتر بدانیم
پسر بزرگ کوروش بزرگ هخامنشی بود که به نامهای کمبوجیه دوم، کمبوزیه و کامبیز نیز معروف است.طبق گفته هرودوت مادر وی کساندانه بوده است، اما کتزیاس نقل کرده که مادر وی امتیس نام داشته است. کمبوجیه پس از کوروش، پدرش، به سلطنت رسید. او با اقتداري ستودني و باور نکردني در سال 525 قبل از ميلاد سرزمين هاي مصر را بدليل عمل نکوهيده مصريان در برابر ايرانيان که تعداي از ايرانيان را در مصر کشتند و به تمسخر پرداختند فتح کرد و کل مصر به زير چتر پادشاهي ايران در آورد . او پيرو مزديسنا زرتشت بود و همواره دين بهي را دنبال ميکرد وی برادری به نام بردیا داشت.کمبوجیه قصد لشگرکشی به مصر را داشت،اما از بیم اینکه برادرش در غیاب او پادشاهی او را بدست آورد، بردیا را مخفیانه به قتل رساند.او به مصر لشگر کشید و این کشور را فتح کرد.به همین دلیل به وی در تاریخ لقب فاتح مصر را داده اند.در زمانیکه کمبوجیه در مصر حضور داشت خبر به سلطنت رسیدن برادرش بردیا را به وی دادند در حالیکه او بردیا را پیش از این کشته بود. اما شخصی که در ایران تاج پادشاهی را به سر گذاشته بود گئومات از تبار مادیان بود و خود را بردیا معرفی کرده بود. کمبوجیه در بازگشت به ایران درگذشت. هرودوت چون او به خدای مصر ( یک گاو ) بی احترامی کرده بود و او را با ضرب چاقو کشته بود به او لقب دیوانه داد ولی این یکی دیگر از برگهای زرین خداپرستی در ایرانیان آن روزگار بود .
بردیا نام پسر کوچکتر کوروش بزرگ هخامنشی و برادر کمبوجیه دوم بود. کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استانهای خاوری شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش میترسید دستور کشتن بردیا را داد.مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ (پیش از میلاد) شخصی به نام «گئوماته مغ» خود را به دروغ بردیا نامید و بر کوهی نزدیک شهر ایرانی پَیشیاوادا اعلام شاه بودن کرد. در متون تاریخی از وی به عنوان «بردیای دروغین» یاد شده است.
پسر ویشتاسپ، ملقب به داریوش بزرگ یا داریوش اول، سومین پادشاه هخامنشی بود. وی با کمک دیگر نجبای پارسی با کشتن گئومات مغ که به عنوان بردیا فرزند کوروش بزرگ بر تخت نشسته بود سلطنت را به خاندان هخامنشی بازگرداند. وی در سال 521 بر تخت پادشاهي ايران زمين جلوس کرد و بزرگترين و شکوهمند ترين پادشاهي تاریخ ایران را پس از کورش بزرگ از خود به جاي گذاشت . او پيرو دين بهي و مزديسنا زرتشت بود و همواره منش و بزرگي کوروش را دنبال ميکرد . پس از آن شورشهای داخلی را سرکوب کرد. نظام شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمینهایی چند به شاهنشاهی الحاق کرد. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود. از دیگر کارهای او حفر کانال بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن طریق به دریای مدیترانه پیوند میداد.این کانالی در 2500 سال پیش ساخت که بعدها به کانال سوئز معروف گردید . طول این کانال دریایی به بیش از 161 کیلیومتر میرسیده است و از عرض آن دو کشتی به راحتی عبور میکردند . داریوش بزرگ خطی جدید برای ایرانیان بوجود آورد که بعدها از خطوط رایج دنیا شد . داریوش بزرگ ایران را به بزرگ ترین کشور جهان مبدل کرد ( بیش از 28 کشور ) . داریوش بزرگ آموزش رایگان را برای قشر عوام کشور به صورت اجباری در آورد و طرح سواد آموزی را اجباری نمود و . . . او را از ابرمردان ایران و جهان می دانند مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. شهرت او در غرب به خاطر وقوع نبرد ناموفق ایرانیان با یونانیان در مکانی به نام ماراتن، در زمان اوست.
درباره داریوش بزرگ بیشتر بدانیم
از پادشاهان هخامنشی است. پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دختر کوروش بزرگ بود.نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است. کتیبههایی در کوه الوند و نیز در ارمنستان از خود به جای گذاشت. او يکي ديگر از جانشيانان بر حق پادشاهي هخامنشيان بود که وي را فاتح سرزمين هاي آتن اروپا ميدانند . او آتن را به کلي تصرف کرد . دليل لشگر کشي وي عدول کردن يونانيان از قوانين آن روزگار بود زيرا ليدي که جزوي از ايران بود که توسط يونان به آتش کشيده شده بود و خشيارشا در صدد بر آمد اين کار زشت را که در آن زمان نزد ایرانیان گناه محسوب ميشده است جبران نمايد که موفق نيز شد ولی در نبردهای بعدی به ایران عقب نشینی کرد ولی اقتدار ایران را به زیباترین شکل حفظ نمود .
پسر خشایارشا ملقب به اردشیر درازدست یا اردشیر یکم پادشاه هخامنشی بود. نخستین بار یونانیان به او لقب درازدست دادند. از این رو در بسیاری از کتب و منابع اردشیر درازدست نامیده شدهاست. وجه تسمیت این لقب به گونههای مختلف آمدهاست. 1- او دستان درازی داشت به طوری که وقتی میایستاد دستش به زانویش میرسید.2- درازدستی کنایه از قدرت زیاد و تسلط بر امور است. به خاطر تسلط او به اوضاع مملکت درازدست نامیده شد. از زمان اردشیر دراز دست تاریخ ملی با تاریخ اساطیری ایران در هم میآمیزد. در بسیاری از منابع اردشیر درازدست و بهمن اسفندیار یکی دانسته شدهاند.
اردشیر حدود چهل سال سلطنت کرد و در سال 424 پیش از میلاد درگذشت.
به گفته تاریخ نویسان وی تنها پسر اردشیر یکم از ملکه داماسپیا بوده که پس از مرگ پدر به پادشاهی میرسد و چهل و پنج روز بعد توسط برادرش سغدیانوس به قتل میرسد .
از شاهزادگان هخامنشی و پسر اردشیر یکم است.مادر او زن غیر شرعی اردشیر اول بنام آلوگونه و بابلی بوده ایت. وی، برادرش - خشایارشای دوم - را چهل و پنج روز بعد از به سلطنت رسیدن به قتل رساند و خود به دست برادر دیگر داریوش دوم به قتل رسید. مدت حکومت وی حدود هفت ماه ذکر شده است.
اخس یکی دیگر از فرزندان اردشیر یکم و از زنی بابلی بنام کسمارتی دین بود که سغدیانوس را کشته و خود پادشاه ایران شد. وی نزدیک 19 سال بوده است و در سال 404 قبل از میلاد درگذشت. دوران پادشاهی او شاهد قتلهای متعدد در خانواده سلطنتی و شوزشهای پی در پی در ایالات بود.
ارشک پسر بزرگ داریوش دوم بود و داریوش در زمان حیاتش وی را ولیعهد خود خواند و پسر دیگرش کوروش کوچک را والی باختر کرد. از مهمترین رویدادهای زمان اردشیر دوم شورش کوروش کوچک ، لشکرکشی به مصر و شورشهای ولایات ایران را می توان نام برد. اردشیر بنا به روایتی 62 و بنا به روایت دیگری 43 سال سلطنت کرد. سال وفات او را حدود 360 پیش از میلاد می دانند.
اخس پسر اردشیر دوم بود که با مرگ سه برادر خود داریوش ، آریاسپ و ارسام که جملگی لایق تر از وی بودند و با توطئه های فراوان به حکومت رسید و خود را بنام اردشیر سوم خواند. اولین گار وی قتل عام خانواده سلطنتی از بیم از دست دادن حکومت بود . در زمان وی شورشهای زیادی رخ داد که تمامی آنها سرکوب شد و مجددا اردشیر توانست سرزمین مصر را زمیمه ایران نماید. اگر بی رحمی و ددمنشی بیش از حد اردشیر سوم نبود او یکی از شاهان بزرگ هخامنشی نام می گرفت. وی پس از 20 سال سلطنت بدست خواجه ای باگواس نام که از محارم او بود بوسیله زهر کشته شد.
پس از قتل اردشیر سوم ، باگواس خواجه (قاتل اردشیر) ، کوچکترین پسر اردشیر یعنی آرسس را به تخت سلطنت نشاند و برادران دیگر وی را کشت تا بواسطه آرسس خود بر ایران حکومت کند. آرسس پس از آگاهی از کارهای باگواس از او متنفر شد و در صدد قتل او برآمد . ولی باگواس پیش دستی کرده و او را در سال سوم سلطنتش کشت و چون از دودمان هخامنشی کسی نبود که به ترتیب طبیعی بر تخت بنشیند ، داریوش سوم را بر تخت نشانید.
وی پسر آرسس و نوه داریوش دوم بود که پس از رسیدن به سلطنت خود را داریوش خواند. داریوش مردی شجاع بود که اردشیر به او لقب دلیرترین پارسی را داده بود. از این جهت در زمان کشتار خانواده اردشیر سوم زنده ماند که شاهزاده ای نبود که قابل ملاحظه باشد. داریوش از باگواس خواجه ، که او را به تخت شاهی رسانده بود تمکین نمرده و باگواس را که در صدد قتل وی برآمده بود دستگیر و به قتل رساند.
وی در سال 336 قبل از میلاد به تخت نشست و شش سال سلطنت کرد. با حمله اسکندر مقدونی به ایران و فوت داریوش سوم ، حکومت او و شاهنشاهی هخامنشیان از بین رفته و سلسله هخامنشیان منقرض شد.
اشکانیان (۲۵۰ پ. م ۲۲۴ م.) که از تیره ایرانی پرنی و شاخهای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبههای داریوش پَرثَوَه آمده است که به زبان پارتی پهلوی میشود. چون پارتیان از اهل ایالت پَهلَه بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز میتوان خواند. ایالت پارتی ها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای مازندران و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود میشد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای مازندران میزیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند.
این امپراتوری در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوههای قفقاز تا خلیج فارس توسعه یافت. در عهد اشکانی جنگ های ایران و روم آغاز شد. سلسله اشکانی در اثر اختلافات داخلی و جنگهای خارجی به تدریج ضعیف شد تا سر انجام به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید.
اَرَشک یا اشک یکم (سلطنت از ۲۵۰ پ.م. تا ۲۴۷ پ.م.) نام بنیانگذار شاهنشاهی اشکانیان است.
اشک یکم پادشاه اشكانی يك نفر سکائی بود از طايفهٔ آریایی پرنی و اين طايفه هم از قوم ده سكائى كه در همسايگى گرگان سكنى داشت، بشمار ميرفت. ارشك با طايفهٔ خود در وادى اترک ميزيست و بعد از اينكه شنيد دیودوت در باختر اعلان استقلال داده و سكه به اسم خود زده يعنی از دولت سلوکی جدا شده، این شخص با طايفهٔ خود پرنی همدست شد در قرن ۲۵۶ پ.م. پرچم مخالفت با سلوکیها بیافراشت و جنگهای متعدد با آنها نمود، در نتیجه غلبه یافت و دولت پارت را تأسیس کرد (۲۵۰ پ.م. بعضی ۲۴۹ پ.م. نوشتهاند). پس از این فتح، عزیمت باختر نمود و با این مملکت که نیز مستقل شده بود جنگ کرد در حین جنگ از دست نيزهدارش زخمى برداشت و بر اثر آن درگذشت (۲۴۷ پ.م.).
چون ارشک بانی سلطنت اشکانی بود، شاهان دیگر اشکانی او را تقدیس میکردند چنان که به او لقب اپی فانس (به زبان یونانی به معنی نامی و پر افتخار) دادند و به یاد بود اینکه او سرسلسله اشکانی است به اسم خود کلمه ارشک (اشک را یونانیها «آرزاکس» نوشتهاند که یونانی شده ارشک است) را افزودند (ارشک بعدها اشک شد) مورخین این نکته را رعایت کردند .
تیرداد اول(اشک دوم) دومین شاه اشکانی است. او پس از برادرش ارشک به شاهی رسید و از ۲۴۷ تا ۲۱۴ ق.م. سلطنت کرد.ایندو فرزندان فری یاپت بودند که اشکانیان برای رساندن نسب خود به شاهان هخامنشی او را فرزند اردشیر دوم هخامنشی میدانستند.>
وی به تحکیم موقعیت سیاسی و نظامی دولت جوان اشکانی پرداخت. تیرداد از گرفتاریهای زیاد سلوکیان در مغرب استفاده نموده و گرگان را به پارت ضمیمه کرد. سپس با دیودوت پادشاه باختر متحد شده و سلوکوس دوم را شکست داده ، خود را شاه بزرگ خواند .
در زمان سلطنت تیرداد اول شهر صددروازه پایتخت اشکانیان بود.
اردوان اول(اشک سوم) سومین شاه اشکانی(ح۲۱۱- ح۱۹۱ ق.م) و پسر تیرداد یکم است. او از گرفتاریهای آنتیوخوس سوم(کبیر) پادشاه سلوکی استفاده کرده و به ماد تاخته، ری و همدان را متصرف شد. پس از مدتی آنتیوخوس سوم با لشرکی نیرومند برای بازپس گرفتن مناطق از دست رفته راهی ماد شده و ری و همدان را گرفت ، و لیکن پس از مدتی آنتیوخوس با لشکری بزرگ و نیرومند برای بازپس گرفتن مناطق از دست رفته رهسپار مشرق شد. اردوان عقب نشسته و حتی پایتخت خود را هم به سلوکیان داد. سپس آنتیو خوس برای تصرف گرگان راهی شد ولی از عهده سواره نظام پارتی برنیامد و سرانجام عهدنامهای بین دولتین منعقد و اردوان رسما شاه ایران شناخته شد .
شایان ذکر است که در این جنگ آنتیو خوس معبد آناهیتا را در همدان غارت کرده ، ذخایر و نفایس زیاد از آنجا بر گرفت .
فریاپت یا فرییاپیت(اشک چهارم) جهارمین شاه ایران از سلسله اشکانی است(ح۱۹۱- ح۱۷۶ پ.م). او پس از پدرش اردوان یکم به سلطنت رسید.
دوران سلطنت او به آسودگی گذشت، زیرا باختری ها متوجه هند بودند و با پارتی ها كاری نداشتند. پادشاهی او مقارن با سلطنت آنتیوخوس سوم بود.
او پدر فرهاد یکم و مهرداد یکم بود که پس از او به ترتیب به پادشاهی رسیدند.
فرهاد یکم(اشک پنجم) پنجمین شاه اشکانی است(ح۱۷۶- ح۱۷۱ پ.م). او جانشین و پسر فریاپت است.
وی تپورستان را تسخیر کرد و طایفه مردها را مجبور نمود که دربند دریای خزر و راهی را که از خراسان به ماد میرفت حفظ کنند . این شاه شهر خارکْسْ را در ری بنا نهاد.
فرهاد یکم پیش از مرگ علیرغم داشتن فرزند پسر، برادر خود مهرداد را به جانشینی معین کرد.
مهرداد یکم(اشک ششم) ششمین پادشاه اشکانی است(ح۱۷۱- ح۱۳۸ یا۱۳۷ پ.م) و پس از برادرش فرهاد یکم به شاهی رسید. فرهاد یکم با اینکه دارای فرزندان پسر بود برادرش مهرداد را به جانشینی برگزید. مهرداد یکم و فرهاد یکم فرزندان فریاپت هستند.
او بانی عظمت و اقتدار دولت پارت گردید . رشادتهای او موجب شد تا برخی از سرزمینها را از سلوكیان که به واسطه جنگ با رومیها و یهودی ها ضعیف شده بودند بگیرد. مهرداد در ابتدا مرو را از باختری ها گرفت و سپس آذربایجان را از امرای محلی كه در آنجا استقلال یافته بودند خالی کرد. پس از آن به خوزستان و پارس و بابل پرداخت و بعد به هند رفته ، قطعه ای را تا رود جِلُمْ به کشور خود ضمیمه كرد . به این ترتیب دولت پارت وسعت قابل توجهی پیدا کرد. این شاه با دمتریوس دوم سلوكی جنگ كرد ولی در ابتدا پیروزی نصیب وی نگردید. افزون بر این باختر نیز بر پارتیان قیام نمود ولی مهرداد آنان را با دادن وعدههایی آرام کرد و دمتریوس را اغفال نموده و سپس با او وارد جنگ شد، شاه سلوکی را دستگیر و به زندان انداخت
فرهاد دوم(اشک هفتم) هفتمین شاه ایران از دودمان اشکانی است(ح۱۳۸ یا ۱۳۷- ح۱۲۸ ق.م). وی پس از پدرش مهرداد یکم به تخت نشست. مهمترین حوادث زمان او جنگ با آتیوخوس سیدت پادشاه سلوکی ها بود که توانست او را شکست داده و هلاک کند. از اين پس سلوکیان ديگر به خود اجازه تجاوز به حریم ایران را ندادند. انحطاط كامل دولت سلوكی از همین زمان آغاز گرديد. فرهاد دوم در جنگ با سکاها کشته شد.
اردوان دوم(اشک هشتم) هشتمین شاه ایران از سلسله اشکانی است(ح۱۲۸- ح۱۲۳ پ.م). او عموی فرهاد دوم بود و پس کشته شدن او به دست سکاها بر تخت شاهی نشست. اردوان دوم مجبور به ادامه مقابله با قوم یوئهچی شد. این قوم بر اثر فشار هونها به سوی ایران رانده شده بودند.بر اثر فشار آنها دولت باختر به هند منتقل گردیده ، بعد از شصت سال منقرض شد و یوئهچیها در باختر دولتی تأسیس کردند كه در تاریخ موسوم به کوشان است.
اردوان دوم در جنگ با یوئهچیها زخم برداشت و بر اثر آن زخم درگذشت. پس از او پسرش مهرداد ملقب به کبیر به شاهی رسید.
مهرداد دوم یا مهرداد کبیر(اشک نهم) نهمین شاه ایران از دودمان اشکانی است که از حدود ۱۲۳ تا ۸۷ پ.م سلطنت کرد. لقب کبیر را به دلیل مقتدر بودن و نظم و سازمان دادن به امور ایران به او دادهاند. وی هنگامی به شاهی رسید که ایران از هر سو آماج تهاجم اقوام مختلف شده بود. مهرداد با دلاوری و درایت تمام نواحی اشغال شده را پس گرفت و مرزهای ایران را در شرق تا کوههای هیمالایا و در غرب تا بینالنهرین رساند. در زمان پادشاهی او ایران و روم هممرز شدند. وی همچنین به اوضاع داخلی ایران نظم و سازمان داد و اقتصاد شکوفایی را پایهریزی کرد.
>گودرز نخست(۹۱ - ۷۸؟) شاهزادهای اشکانی است که در زمان پادشاهی مهرداد دوم در بابل قیام کرد و پس از مرگ مهرداد برای مدت کوتاهی به شاهی رسید. اُرُد نخست او را از حکومت انداخت ولی زمان پادشاهی او نیز کوتاه بود.
اُرُد نخست یا وِرُد نخست (۷۸ - ؟) شاهزادهای از تبار اشکانی و احتمالاً پسر مهرداد دوم است. او پس از انداختن گودرز نخست از حکومت برای مدت کوتاهی بر تخت شاهی نشست. پیرامون این دوره از پادشاهی اشکانی اطلاعات کمی در دسترس است و نمیتوان دقیقاً زمان پادشاهی او را تعیین کرد. طبق حدسیات، ارد در سال ۷۸ پ.م به شاهی رسید. پس از وی سیناتروک شاه ایران شد.
سیناتروک یا سنتروک(اشک دهم) دهمین شاه ایران از دودمان اشکانی است(۷۶ یا ۷۵- ۷۰ یا ۶۹ ق.م). او پسر مهرداد یکم و برادر فرهاد دوم است.
سیناتروک یک سال پس از درگذشت مهرداد دوم بر تخت نشست. هنگامی که وی به تخت نشست شخصی پیر و ناتوان بود و دولت اشکانی نیز درگیر منازعات بین شاهزادگان و سران خاندانها بود. تیگران ارمنی از این فرصت استفاده کرده، آذربایجان را متصرف شده و جلگه فرات را غارت کرد. وی علاوه بر این به باقیمانده قلمرو سلوکیان نیز دستاندازی کرده و خود را شاهنشاه خواند.
فرهاد سوم(اشك یازدهم) یازدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است(۷۰ یا ۶۹- ۵۸ یا ۵۷ ق.م). او فرزند سیناتروک بود و پس از پدرش به شاهی رسید. در زمان او جنگهای ممتد ایران و روم آغاز شد. در دوران پادشاهی او اشکانیان سرزمینهای زیادی را در غرب و همچنین در شرق از دست دادند.
مهرداد سوم(اشک دوازدهام) دوازدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است(۵۸ یا ۵۷- ۵۶ پ.م). او فرزند فرهاد سوم بود و پس از اینکه به همراه برادر کوچکتر خود اُرد پدر خود را مسوم کرد به جای او بر تخت شاهی نشست. فرمانروایی او دوام چندانی نیافت.به خاطر سخت گیری و سفاكی او نجبا و مردم بر او شوریدند و اُرُد را بر تخت نشاندند .
در زمان فرمانروایی او بر ایران (ح۵۶- ۳۷ یا ۳۶ ق.م) یکی از مهمترین جنگ های ایران با روم در گرفتهاست که در این جنگ رومیان توانستند از رود فرات جلوتر بیایند و آن سرزمینها را به آتش بکشند.
بعضی مورخین ، پاکر را اشک چهاردهم دانستهاند ، ولیکن این عقیده با اینکه او در زمان پدرش کشته شد موافقت نمیکند . فرهاد چهارم همین که به تخت نشست برادرهای خود را نابود کرد پدرش اُرُد که او را ملامت نمود نیز به قتل رسانید.
فرهاد به قدری با نجبا سختی میکرد که بعضی از آنها جلای وطن کردند
از وقایع زمان تیرداد که مدت کوتاهی جانشین فرهاد چهارم شده بود و دوباره سلطنت را به او پس داد اطلاعاتی در دست نیست.
بعضی مورخین ، پاکر را اشک چهاردهم دانستهاند ، ولیکن این عقیده با اینکه او در زمان پدرش کشته شد موافقت نمیکند . فرهاد چهارم همین که به تخت نشست برادرهای خود را نابود کرد پدرش اُرُد که او را ملامت نمود نیز به قتل رسانید.
فرهاد به قدری با نجبا سختی میکرد که بعضی از آنها جلای وطن کردند
شاه اشکانی که پس از پدرکشی با مادرش موزا بتخت نشست. در سکههایش صورت وی و مادرش هر دو دیده میشود. از سکههای مزبور چنین استنباط میشود که سلطنت او از ۲ ق. م. تا ۴ م. بود و مورخان هم غالباً همین سالها را یاد کردهاند. پارتیها از فرهادک ناراضی بودند و یکی از جهات نارضامندی مزبور این بود که از ارمنستان صرفنظر کرد، در صورتی که از زمان مهرداد دوم دولت پارت نظر خاصی به این کشور داشت و میخواست آن را مانند سنگری در جلو روم در تحت نفوذ خود نگاه دارد. باری بجهات گوناگون وضع فرهادک در ایران مشکل شد و سرانجام شورشی برضد وی روی داد و پس از زدوخورد مختصری او را از سلطنت خلع کردند و کشتند. وی روی همرفته پادشاهی نالایق و شخصاً عنصری فاسد بود. از لحاظ سیاست هم نخستین شاه این دورهٔ تاریخ بود که در برابر رومیها از ابهت دولت پارت کاست و از مسئلهٔ ارمنستان نیز صرف نظر کرد. واقعهٔ مهم زمان او تولد عیسی مسیح بود.
موزا ملکهٔ اشکانی (۲ ق.م- ۴ م) و مادر و همسر فرهاد پنجم اشکانی بود. فلاویوس جوزفوس مورخ یونانی او را تراموزا مینامد.
او کنیزی رومی بود که اوگوست٬ امپراتور روم (۲۷ ق.م- ۱۴ م) او را بهعنوان هم خوابه و در ازای استرداد درفشهای روم که سپاه کراسوس آنها را در جنگ حران در ۵۳ ق.م از دست داده بود و هنوز در ایران مانده بودند به فرهاد چهارم (۲ ق.م- ۳۷ م)٬ پادشاه اشکانی هدیه کرد.
استرداد این درفشها موجب جشن و شعف فوقالعادهای در روم گشت و شاعران روم، که قصدشان خوشامدگویی برای اکتاویوس بود، این کار را به منزلهٔ جبران شکستهای گذشته یا همچون فتحی درخشان تلقی کردند. تراموزا کنیزک رومی که در این هنگام زوجهٔ فرهاد چهارم و در واقع ملکهٔ دربار وی شده بود نیز در این کار نقش عمدهای داشت. چند سال بعد هم، این زن که کودکی به نام فرهادک برای شاه زاییده بود، به بهانهٔ لزوم تأمین جان این فرزند و اجتناب از هر گونه توطئه احتمالی داخلی، فرهاد را وادار کرد تا سایر پسران خود را از دربار دور سازد. فرهاد هم چهار پسر را با اقربای آنها که در حرم وی بودند به روم فرستاد تا در آنجا تربیت شوند (ح ۷ ق.م). فقط فرهادک را با مادرش نزد خود نگه داشت. وقتی که فرهادک به سن بلوغ رسید، به تحریک مادر و از بیم آنکه برادرانش عنوان ولیعهدی را به دست آورند، پدر را زهر داد و خود به نام فرهاد پنجم با مادرش موزا بتخت نشست (ح ۲ ق.م).
از وقایع زمان اُرد دوم (اشک شانزدهم) که مدت کوتاهی سلطنت کرد (۴- ۶ یا ۷ م) اطلاعاتی در دست نیست.
بعد از ارد دوم مغستان (مجلس امرا ومغها)از امپراتور روم خواست که از پسرهای فرهادکسی را روانه کند تا به تخت بنشیندوام وانان را فرستاد(رومیها اسم او را ونونس نوشتهاند)وانان چون به اخلاق رومیها عادت کرده بود نتوانست سلطنت کند و به جای او اردوان به تخت نشست(تقریباً ۱۶ م.)
از وقایع زمان اردوان سوم (اشک هیجدهم) که مدتی سلطنت کرد (۱۲- ۳۹ یا ۴۰ م) اطلاعاتی در دست نیست.
تیرداد سوم به مدت چند ماه (حدود سال 36 میلادی) بر تخت سلطنت اشکانیان نشست.
از وقایع زمان وردان (اشک نوزدهم) که مدتی در حدود پنج سال سلطنت کرد (۳۹ یا ۴۰- ۴۵ م) اطلاعاتی در دست نیست.
از وقایع زمان گودرز (اشک بیستم) که مدتی در حدود چهار سال سلطنت کرد (۴۱- ۴۵ م) اطلاعاتی در دست نیست.
از آنجا که گودرز به کشتار همه برادران و اقوامش پرداخته بود ، چنین به نظر می رسد که وانان نسبت بسیار دوری با گودرز داشته است . گوتشمید او را برادر اردوان سوم دانسته است . به هر حال نجبا پس از گودرز ، وانان دوم را که والی ماد بود به سلطنت فرا خواندند . واقعه مهمی از سلطنت وی ذکر نشده و حتی مدت حکومت او دانسته نیست . احتمالا" حدود 2 سال بوده است . برخی معتقدند که وی در زمان حکومت خود بلاش را در امور مملکتی ، شریک خود ساخته بود. (۵۱ م)
پسر وانان دوم از زنی غیر عقدی بود که پس از وی به قدرت رسید . وی دو برادر به نامهای تیرداد و پاکرو داشت که پاکرو را حاکم پارت کرد و سپس خواست تا ارمنستان را برای تیرداد تصرف کند . در جنگهای زیادی که درزمان بلاش اول بین ایران و روم بر سر ارمنستان در گرفت عاقبت دو طرف توافق کردند که تیرداد – برادربلاش اول شاه ارمنستان باشد اما تاج خود را از قیصر روم بگیرد . بلاش یکم برخلاف برادران و پدرانش به کشتار خاندان خود نپرداخت ، و بر عکس برادران خود را با کوشش بسیار حاکم نواحی مختلف ساخت . وی همچنین به دین زرتشت پایبند بود و امر به جمع آوری اوستا – که در زمان حمله اسکندر از میان رفته بود – داد . برای اولین بار در زمان اوست که نقش آتشکده و موبد بر روی سکهها دیده میشود . مدت حکومت بلاش اول ۲۷ سال بود . (۵۱- ۷۷ یا ۷۸ م)
به طور دقیق مشخص نیست که پس از بلاش چه کسی به قدرت رسیدهاست، چنین به نظر میرسد که منازعاتی بر سر قدرت وجود داشته و چند نفر همزمان ادعای حکومت داشتهاند . حتی نسبت به پاکور به طور قطع اطمینان نیست . اما برخی او را پسر بلاش اول دانستهاند . در زمان پاکورشخصی در روم قیام نمود و خود را نرون نامید . اما بهره مند نشد و فرار کرد و به پارت گریخت . و پاکوراو را به روم تحویل داد . اونسبت به توسعه تیسفون پایتخت اشکانیان کوشش کرد و آن را تزیین نمود . از آنجا که وقایع زمان پاکوراحتمالاً به علت منازعات داخلی اشکانیان به طور دقیق دانسته نیست . مدت حکومت او نیز دانسته نمیباشد ، لیک احتمال دادهاند که وی حدود ۳۰ سال از سال ۷۸ تا سال ۱۰۸ میلادی حکومت کردهاست . (۷۸- ۱۰۸ یا ۱۱۰ م)
(۱۰۸- ۱۱۰ م)
خسرو برادر پاکور بود ، اگرچه پاکور دو پسر داشت اما مجلس مهستان رای به جانشینی خسرو داد . بار دیگر پس از 50 سال جنگ میان ایران و روم در گرفت ، و تراژان قیصر روم توانست با حیله و قدرت ارمنستان و بین النهرین را از چنگ ایرانیان خارج کند . خسرو به شیوه جنگ پارتی رو به گریز نهاد تا بتواند ارتش روم را به دنبال خود به قلب خاک ایران بکشاند و رومیها هم در راه تا خلیج فارس دست به غارت و چپاول و کشتار زدند . اما تراژان در این میانه درگذشت و خسرو با حمایت مردم که از رومیها به ستوه آمده بودند ، موفق شد تمامی بین النهرین علیا و خسرون را به تصرف خود درآورد و پارثاماسپات - شاهزاده اشکانی - با تایید آدریان- قیصر جدید روم - به حکومت ارمنستان رسید . آدریان چندی بعد با خسرو در مرز ایران روم ملاقات کرده و دختر خسرو را که در زمان تراژان به همراه تخت زرین به چنگ رومیها افتاده بود ، به او بازگردانید و وعده داد که تخت زرین را نیز به زودی پس دهد . خسرو اندکی پس از آزادی دخترش و دیدن او درگذشت . مدت حکومتش 22 سال از سال 108 تا سال 130 میلادی بوده است .
نسبت بلاش دوم با اشکانیان نا مشخص است.وی در حدود ۲ سال آخر حکومت خسرو ادعای سلطنت کرد . سلطنت وی به جز یک مورد در آرامش گذشت و چنین به نظر میرسد که مدعی خاصی نداشتهاست . روم نیز در آن زمان ترجیح میداد تا به جای جنگهای پر هزینه و دشوار ، از طریق همسایگان به نزاع با یکدیگر ، نیات خود را عملی سازد . مدت حکومت بلاش دوم ۱۸ سال از سال ۱۳۰ تا سال ۱۴۸ میلادی بود .
(۱۲۸؟ یا ۱۲۹؟- ۱۴۷؟ م)
بلاش سوم را با اندکی تردید ، پسر بلاش دوم دانستهاند که پس از او به قدرت رسید . بلاش سوم که بر خلاف پدرش روحیه آرامش طلبی نداشت ، تصمیم گرفت به جنگ روم برود و دست به تدارکاتی زد ، آنتونیوس قیصر روم به محض آگاه شدن از موضوع ، نامهای به بلاش سوم نوشت و توصیه کرد که بی جهت خود را گرفتار کارهایی نکند که نتایجش معلوم نیست و ممکن است برای او ایجاد خسارت و ضرر نماید . بلاش سوم نیز این توصیه را پذیرفت و جنگ با روم را به زمان دیگری موکول کرد . اما در سال ۱۶۱ میلادی و پس از در گذشت آنتونیوس و روی کار آمدن مارکوس اورلیوس ، بلاش سوم به ارمنستان تاخت و پادشاه تحت الحمایه روم را از آنجا بیرون راند و بعد از آن نیز باشکست سپاهیان رومی سوریه را نیز فتح کرد ، اما کاسّیوس – سردار رومی – به جنگ بلاش سوم امده و او را شکست داد و پس از تسخیر سلوکیه آنجا را به آتش کشید . آرتکساتا – پایتخت ارمنستان - را نیز ویران کرد و پادشاه سابق آنرا دوباره به قدرت رسانید . آنگاه کاسیوس تیسفون – پایتخت اشکانی – را تسخیر کرد و کاخ بلاش سوم را با خاک یکسان نمود و شهر را غارت نمود . اما در آخر رومیان به دلیل طاعون بسیار سختی که تعداد زیادی رومی را نیز هلاک کرد مجبور به عقب نشینی شدند . اما به هر حال نواحی غربی بین النهرین ، از فرات تا رود خابور از دولت اشکانی جدا شد و به تصرف دولت روم درآمد . بلاش سوم در سال ۱۹۱ میلادی در سنین پیری درگذشت . مدت حکومت او حدود ۴۳ سال بود.
بلاش چهارم به احتمال زیاد ، پسر بلاش سوم بود ، اما برخی او را پسر فردی به نام سنتروک دانستهاند . در زمان بلاش چهارم میان سه تن از سرداران رومی بر سر امپراتوری منازعه درگرفت و هر یک از ایشان خود را امپراتور خواندند ، یکی از آنان تیگر نام داشت که در سوریه به سر میبرد و چون خود را امپراتور خواند ، بلاش و شاهان دست نشانده دولت اشکانی ، سفیرانی را جهت تبریک به نزد او فرستادند . اما تیگر در جنگ با سور سردار دیگر رومی که داعیه امپراتوری داشت شکست خورد . و سور نیز به بابل و تیسفون سلوکیه تاخت و همه جا را غارت کرده و بلاش چهارم را نیز شکست داد و حدود ۱۰۰ هزار زن و کودک را به اسارت درآورد . بلاش چهارم در سال ۲۰۹ میلادی درگذشت و حدود ۱۷ سال حکومت کرد.
بلاش پنجم پسر بلاش چهارم بود ، که پس از درگذشت او مدعی سلطنت شد . چنین به نظر میرسد که اودر نواحی شرقی ایران به سلطنت پرداختهاست .و از سرانجام وی اطلاع دقیقی در دست نیست. (۲۰۸- ح۲۱۶ م)
او نیز از پسران بلاش چهارم بودد ، که پس از درگذشت پدر همراه برادرش مدعی سلطنت شد . چنین به نظر میرسد که اردوان پنجم در مغرب ایران حکومت کرده و سلطنت وی با برادرش به طور همزمان بودهاست . اردوان با قیام اردشیر بابکان مواجه گشت و در جنگی که با او در دشت هرمزدگان رخ داد ، کشته شد . و بدینگونه سلسه اشکانی منقرض گشت و جای خود را به سلسه ساسانی داد ، مدت حکومت اردوان پنجم بطور همزمان با برادرش حدود ۱۶ سال از سال ۲۰۸ تا ۲۲۴ میلادی بودهاست. و با مرگ وی دودمان اشکانی به طور رسمی پایان یافت.
از زندگی و سرنوشت بلاش ششم اطلاعاتی در دست نیست.
از زندگی و سرنوشت اردوازد اطلاعاتی در دست نیست.
ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند.
ساسانیان قلمرو فرمانروایی خود را ایرانشهر میخواندند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود. در آن زمان بغداد نام منطقهٔ کوچکی در نزدیکی تیسفون بود. خود نام «بغداد» یک نام ایرانی است که در زمان ساسانیان به آن منطقه نهاده شد.
تیسفون در سال ۶۵۱ به دست عربها تسخیر شد و به تاراج رفت. نام عربی تیسفون «مدائن» است.
نام «ساسانیان» از «ساسان» میآید که آن هم نام پدربزرگ اردشیر پاپکان (پاپک = بابک = نام پدر اردشیر) پایهگذار خاندان ساسانیان است. ساسان متولی معبد آناهیتا در استخر فارس بود.
ساسانیان رفتهرفته ناتوان شدند و دستگاه مذهبی زرتشتی در کار پادشاهی و کشورداری نفوذ بسیاری نمود تا جایی که در سده پنجم میلادی دیگر کنترل کشور و دربار بیشتر با موبدان بود تا شاهان. شاهنشاهی ساسانیان با تاختن عرب ها و ورود اسلام به ایران نابود شد، اگر چه فرزندان و خویشان ساسانیان سال ها از مازندران تا فرارود به نبرد در برابر عرب های مسلمان پرداختند تا بلکه پادشاهی از دست رفته خود را باز یابند. بازمانده خاندان ساسانی نیز به کشور چین پناه بردند.
اردشیر یکم یا اردشیر بابکان (یا پاپکان) بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی (۲۲۶ - ۲۴۱ میلادی) است. اردشیر در پارسی میانه بصورت اَرتَخشَتر بوده بمعنی شهریاری مقدس (اَرتَه = مقدس و خشَتر = شاه).
او نزد مورخانی که در سدههای نخستین هجری می زیستد٬ پادشاهی خوشنام است. نیای او٬ ساسان٬ موبدی زردشتی بود که ریاست معبد آناهیتا را در پارس به عهده داشت. از این رو٬ خاندان ساسان در پارس از نفوذ و احترام لازم برخوردار بودند.
در زمانی که حکومت اشکانیان به دلیل اختلافات داخلی و جنگ های خارجی ضعیف شده بودند و در برابر رومیان کوتاه میآمدند، اردشیر (نوه ساسان) که قبلا حکمران پارس (عمدتاً فارس و کرمان) و نگهبان آتشکده آن بود به فکر تشکیل شاهنشاهى بزرگ افتاد. اردشیر به مردم می گفت که حکومت ملوک الطوایفی موجب آشفتگی اوضاع ایران شده است و نیز رواج ادیان و آیین های مختلف، دین زردشتی را تهدید می کند؛ او وعده می داد که اگر به قدرت برسد دین زردشتی را رسمیت خواهد بخشید و به جای شیوهٔ ملوک الطوایفی حکومت مرکزی مقتدری ایجاد خواهد کرد و وسعت مرزهای ایران را به قبل از حملهٔ اسکندر خواهد رسانید. اردشیر تقریباً به وعده های خود عمل کرد.
شاپور یکم (پیرامون ۳/۲۴۲-۲۷۲) ، دومین شاهنشاه ساسانی و فرزند اردشیر بابکان است. او به سفارش پدر و پس از مرگ وی به تخت نشست. در سکههای اردشیر تصویر شاپور به عنوان نایبالسلطنه درج شدهاست. وی از شاهان بزرگ ساسانی محسوب میشود.
در عرصهٔ نظامی شاپور، چنانکه که خود در کتیبهای تصریح کردهاست، در سال ۲۴۲ گردیانوس امپراتور روم را که به ایران تاخته بود شکست داد و کشت. فیلیپ عرب (امپراتور بعدی) را مجبور به پرداخت غرامتی هنگفت و واگذاری زمینهای زیادی به ایران کرد. همچنین در سال ۲۶۰ والرین امپراتور، سناتورها و سربازان وی را اسیر کرد. شاپور به افتخار این پیروزی دستور حک پیکرهای عظیم در دل کوه رحمت در نقش رستم داد که وی را پیروزمندانه نشسته بر اسب نشان میدهد در حالی که امپراتور فروتنانه در برابر وی زانو زدهاست.
هرمز یکم از شاهنشاهان ساسانی و جانشین شاپور یکم بود. (۲۷۲-۲۷۳)
بهرام یکم از پادشاهان ساسانی و بزرگترین پسر شاپور ۱ بود که از ۲۷۱ تا ۲۷۴ میلادی بر تخت پادشاهی ایران نشسته بود.او برای به پادشاهی رسیدن از پشتیبانی کرتیر سود برده بود. در روزگار او زنوبیا شاهبانوی تَدمُر زن اذینه از ایران یاری خواست. بهرام سیاست غلطی در پیش گرفت. بدین صورت که سپاه اندکی روانه کرد و در نتیجه هم تدمر بدست رومیان افتاد و هم ارلین امپراتور روم از مداخلهٔ ایران رنجید و بقصد کینهجوئی مردم آلان را بر آن داشت که از طرف قفقاز به ایران تاختند. ولی ارلین پس از ورود به بیزانس (۲۷۴ م.) و اندکی بعد بهرام در گذشت. به دستور این شاه، مانی را گرفتند و زنده پوست کندند و در گندیشاپور برای تماشای مردم به تیری آویختند.
بهرام دوم (۲۷۴-۲۹۳ (میلادی))، پادشاه ساسانی، .مانی در زمان پادشاهی او کشته شد و در زمان همین شاه کرتیر که دشمن مانی بود به بالاترین جایگاهها رسید. بهرام دوم بعد از پدر پادشاه شد. ابتدا ستمگر و خونریز بود و چون کنکاشی برای خلع او کردند به اندرز موبدی رفتار خود را تغییر داد. از کارهای او مطیع کردن سکاهای سیستان و افغانستان بود که بتحریک و همدستی برادرش هرمزد فرمانروای خراسان طغیان کرده بودند. در همین سالها کاروس امپراتور روم در اجرای نقشهٔ ارلین به مرزهای شمالی ایران تاخت و با سرمتها جنگید بعد بینالنهرین و حتی تیسفون را گرفت ولی در یک روز طوفانی بدنبال یک رعد و برق او را مرده یافتند، و سپاه روم آن را نشانهٔ خشم خدا دانستند و عقبنشینی کردند. بهرام دوم نخستین شاه ساسانی بود که دستور دادبر روی سکهها و نیز سنگنوشتههایش فرتور خانواده اش را حک کنند.
بهرام سوم نام آور به سکان شاه یا شاه سکاها پادشاه ساسانی بود که در سال ۲۹۳ ترسایی به شاهی رسید. او با پشتیبانی موبدان زرتشتی بر تخت نشست.
نرسی یا نرسه (۲۹۳-۳۰۲) پسر شاپور ۱ و شاه ساسانی بود.او از ۲۷۰ میلادی شاه ارمنستان بود و ارمنستان هم جایگاه فرمانروایی جانشینان شاه در روزگار ساسانی بود.نخست وی جانشین برادرش هرمز ۱ بود.ولی بهرام ۱ با پشتیبانی کرتیر به جای او بر تخت نشست و او شاه ارمنستان ماند.با پادشاهی بهرام ۳ به جای او نرسه از ارمنستان به سوی عراق کنونی لشکر کشید.از این رویداد سنگنوشتهای در پایکولی در دست است.
نرسه پس از پادشاهی کارزار بار رومیان پرداخت ولی کامیابی چندانی نداشت و بخشهایی از میانرودان وهمچنین ایبریا و ارمنستان را از دست داد.
هرمز دوم (۳۰۲-۳۱۰) ؛ پادشاه خروگوه بود. او پسر نرسي پسر شاپور يكم بود كه پس از كنارهگيري پدرش از سلطنت به پادشاهي رسيد. در زمان او ارمنستان دین ترسایی را پذیرفت. او در سال 309 در هنگام سيد در بيابانهاي حيره كشته شد كه احتمالاً بايد به دست عربها بوده باشد. پس از هرمز دوم پسزش آذرنرسه بر تخت نشست.
آذرنرسی یا آذرنرسه، پادشاه ساسانی، پسر هرمز دوم و برادر شاپور دوم است. بعد از مرگ پدر در سال ۳۱۰ میلادی به سلطنت رسید و چون بی رحم و ستمگر بود همان سال اول او را کشتند و تاج پادشاهی را در خوابگاه زن هرمز دوم که آبستن بود آویختند و بچه ای را که در شکم داشت پادشاه نامیدند.
این فرزند همان شاپور دوم ملقب به ذوالاکتاف بود .
همسر هرمز دوم و مادر شاپور دوم بود و تا زمان جوانی شاپور دوم تقریبا پادشاه ایران بود.
شاپور دوم ، یا شاپور ذوالاکتاف (شانه سنب ) پسر هرمز دوم بود. او را در کودکی و پس از بر کناری برادرش آذرنرسه بر تخت نشاندند. داستانی درباره او هست که میگوید درباریان زمانی که مادرش وی را باردار بود بر زهدان مادر تاج شاهی نهادند و او پیش از زایش شاه شده بود.
در زمان کودکی او عربها به مرزهای ایران تاختند و تاراج و خونریزی بسیار به راه انداختند. هنگامی که شاپور به جوانی رسید و خردسالی را پشت سر گذارد از تازیان انتقام سختی گرفت. او سزای کارهای عربها را با سوراخ کردن شانههایشان میداد از این رو بدو لقب شانه سُنب یا ذوالاکتاف دادند. برای نخستین بار به دستور او قبیلهای عرب به نام بنیحنظله را به خوزستان کوچاندند تا آسانتر ایشان را کنترل کنند. پیش از این در خوزستان عربی زندگی نمیکرد. همچنین در زمان او هونها یا خیونها به ایران دستاندازی کردند که شاپور آنان را نیز تاراند.
همچنین وی در سال ۳۵۹ به جنگ با رومیان پرداخت و شهر «آمد» (دیاربکر کنونی) را گشود. امپراتور یولیانوس نیز در سال ۳۶۳ به ایران لشکر کشید ولی خودش کشته شد و سپاهش نیز از میان رفت. از این رو روم به ناچار با ایران از در صلح درآمد و سوریه را به ایران واگذار کرد. شاپور همچنین ارمنستان را باز پس گرفت. در زمان او مسیحیان آزارانده شدند. شاپور در دنباله کامیابیهایش همچنین توانست نیروی موبدان زرتشتی را نیز محدود کند.
از شاپور دوم سنگنوشتههایی در تاق بستان به یادگار ماندهاست.
اردشیر دوم ، از سال ۳۷۹ تا سال ۳۸۳ میلادی پادشاه ساسانی بود. از او سنگنوشتههایی در طاق بستان بهجا ماندهاست. پس از او پسرش شاپور سوم بر تخت نشست.
شاپور سوم (۳۸۳-۳۸۸) ، پسر اردشیر دوم بود و بعد از او بتخت نشست. در دورهء او ارمنستان ميان ايران و روم تقسيم شد. قسمت بزرگ شرقی جزو ايران و قسمت كوچكتر غربی از آن روم شد و در هر دو قسمت شاهزادگان اشكانی بحكومت معين شدند (۳۸۴ م.). سنگنوشتههای او و پدرش در طاق بستان به یادگار مانده اند.
بهرام چهارم (۳۸۸-۳۹۹) ، پسر اردشیر دوم و برادر شاپور سوم بود که بعد از برادر برتخت نشست و چون در زمان پدر والی کرمان بود معروف به کرمانشاه است. در زمان پادشاهی او خسرو والی ارمنستان ایران، بهتحریک تئودس یاغی شد. بهرام سپاهی به ارمنستان فرستاد، خسرو را گرفتند و به ایران آوردند و در دژ فراموشی زندانی کردند و بهرام شاپور برادر خود را بجای او گماشت. در روزگار بهرام، تئودس امپراتور، روم را بدو قسمت غربی و شرقی تقسیم کرد. بهرام در شورشی که در سپاه روی داد کشته شد.
یزدگرد یکم (۳۹۹-۴۲۱) پسر بهرام چهارم يا بهرام كرمانشاه پسر شاپور دوم از پادشاهان ساسانی بود. لقب او رامشهر به معنای برپاکننده آرامش در کشور بود. او روش نیکی را در برخورد با پیروان آیینهای نازرتشتی پی گرفت. در سال ۴۱۰ دین مسیحی از سوی شاه به عنوان دینی رسمی و آزاد در ایران پذیرفته شد و در زیر سایه مهربانی این شاه کلیسای نسطوری در همان سال در ایران پایه ریزی شد.
وی همچنین در برخورد با روم راهی آشتی جویانه را پیش گرفت تا آنجا که امپراتور آرکادیوس از او خواهش کرد که سرپرستی پسرش تئودوسیوس را بپذیرد. از این پس رابطه میان ایران و روم به بخش نوی رسید و دو کشور در حل مسائل درونی یکدیگر را یاری میرساندند.
بهرام پنجم یا بهرامِ گور (۴۲۱-۴۳۹) ، فرزند یزگرد یکم بود.او در سال ۴۲۰ میلادی توانست داوداران پادشاهی را کنار بزند و بر تخت پادشاهی ایران بشیند. بهرام از کودکی نزد نعمان پسر منذر پادشاه عرب حیره بررگ شده بود. پس از مرگ یزدگرد بزرگان شاپور پسر بزرگ وی را که شاه ارمنستان و جانشین پدر بود را کشتند و خسرو نامی را که پدرش شاه نبود و خویشی نزدیکی با شاه نداشت را بر تخت نشاندند.بهرام با سپاهی که بیشتر از عربها بودند به پایتخت بازگشت و خسرو را شکست داد و بر تخت نشست.
بهرام پادشاهی دلیر و جنگجو بود.داستانهای بسیاری را به او نسبت میدهند. او به شکار و بادهگساری بسیار دلبسته بود.دلبستگی اش به شکار گورخر سبب شد که به او لقب بهرام گور را دهند.همچنین در برخی از نسکهای پارسی سراییدن نخستین شعر پارسی را از او میدانند.همچنین در داستانها چنین انگاشته شده که در جستجوی گوری در ماد در باتلاقی گرفتار آمد و باتلاق او را در خود فروخورد.همچنین نویسندگان زرتشتی زمان او را زمان آرامش و آشتی میدانند و زمانی که دیوان از ترس او پنهان شدند.
لقب او کی بَغِ مزداپرست بود. سالهای آغازین پادشاهی او به نبرد با هونها گذشت که به مرزهای خاوری ایران تاخته بودند.او در خراسان ساکن شد و توانست شهر بلخ را پس بگیرد.آنگاه به عربستان و قفقاز لشکر کشید و دین زرتشتی را با دستوری که داد دین رسمی ارمنستان نمود.ارمنیان که مسیحی شده بودند شوریدند ولی در سال ۴۵۱ شکست خوردند و برخی از آنان به ایران مرکزی کوچانده شدند.همچنین قوم یهود نیز از دست او آزار دیدند. (۴۳۹-۴۵۷)
هُرمُز سوم (۴۵۹-۴۵۷) پسر یزدگرد دوم و نام مادر او دینَگ بود که زنی قدرتمند بود و کنترل بخشی از پایتخت را به دست داشت. در زمان پادشاهی او قفقاز دچار آشفتگی شد و هپتالیان نیز به مرزهای خاوری تاختند. با پادشاهی او برادرش پیروز یکم به خراسان گریخت و سپاهی از هفتالیان (هونها) فراهم نمود و برادر را شکست داد و خود بر تخت نشست.
پیروز یکم یا فیروز، (۴۵۸-۴۸۴) ، پسر یزدگرد دوم، بعد از برادرش هرمز سوم به شاهى نشست، در روزگار او بدبختی از هر سوى به ایران روى آورد. ابتدا خشكسالی ديريازى (كه مدت آن را هفت سال نوشتهاند) پيش آمد. پیروز بحسن تدبير بلا بگردانيد و بیتخفیف مالياتها و نظارت در توزيع خواربار در آسايش مردم كوشيد. ولى تاخت و تاز هیاطله نام و زندگانی او را بر باد داد. پیروز اگر چه كیداریان را مغلوب كرد اما در جنگ با خشنواز یاخشیون پادشاه هياطله، اسير شد و بوعدهٔ پرداخت غرامت رهائى يافت و فرزندش كواد (قباد) دو سال در گروگان بود. در جنگ بعدى پیروز و سپاهش بصحراى بی آب و علفى (صحراى آخال كنونی) افتادند و نابود شدند و هياطله تا مرو و هرات را گرفتند. از آثار پیروز ديوارى در شمال ايران (از دریای خزر در امتداد گرگان رود) است كه در مقابل هياطله كشيده است.
بلاش یا ولاخش (۴۸۴-۴۸۸) پس از پیروز به شاهی رسید. در روزگار او روحانیان زرتشتی از شاه و دربار نیروی بیشتری داشتند.دوران پادشاهی بلاش به آرامی گذشت اگرچه ایران بسیار ناتوان شده بود.از رویدادهای زمان پادشاهی وی قطع باج سالانهایست که روم برای پاسداری از دربند قفقاز به ایران میپرداخت.بلاش درباره ارمنستان راه آشتی را پیش گرفت و برای پیشگیری از تازش هپتالیان بدانها باج میداد.از اینرو بزرگان و موبدان وی را از شاهی برداشتند و قباد یکم را به جای وی به پادشاهی نشاندند.
قُباد یکم (غباد ،کُباد و کواذ هم نوشتهاند) پادشاه ساسانی بود که دوبار بر تخت پادشاهی ایران نشست،بار نخست میان سالهای ۴۸۸ تا ۴۹۶ و بار دوم ۴۹۹ تا ۵۳۱ (میلادی). وی جانشین بلاش و پسر پیروز یکم بود.
در سال ۴۹۶ میلادی بزرگان کشور و موبدان بلاش را کنار گذاشتند و قباد را بر تخت نشاندند. در این زمان پادشاهان، بسیار ناتوان شده بودند و بزرگان کشور آنها را برداشته و مینشاندند و به جای ایشان برای کشور تصمیم میگرفتند. قباد یکم از آغاز پادشاهی دچار گرفتاریهای سیاسی و اقتصادی بسیاری بود. موبدی به نام مزدک در این زمان به قباد نزدیک شد و او را به انجام اصلاحات اجتماعی برانگیخت. او نظامی برابریجویانه را تبلیغ میکرد که آموزههایی فراتر از باور زرتشتیگری داشت. گفته شده که او اشتراک دارایی و مالکیت و زنان را تبلیغ میکردهاست. قباد به یاری او توانست از توان زمینداران و موبدان و اشراف بکاهد. همچنین قباد با پشتیبانی از مزدک میان توده مردم محبوبیتی یافت. به فرمان او در انبارهای غله شاهنشاهی به روی مردم گشوده شد و زمینهای کشاورزی میان دهقانان بخش گردید. البته در نوشتههای زرتشتیان این دوره را دوره آشوب میشناسند.
دستهای از اشراف و موبدان که هنوز بر سر قدرت بودند سرانجام در سال ۴۹۶ وی را دستگیر کردند و در زندانی به نام زندان فراموشی به بند کشیدند و برادرش زاماسب (جاماسپ) را به جای او به شاهی برداشتند.
حدود دو سال از ۴۹۷ تا ۴۹۹ میلادی بجای برادر خود قباد سلطنت کرد و لی با بازگشت قباد به نفع وی از سلطنت کناره گرفت.
قباد به یاری خواهرش از زندان گریخت و به نزد هفتالیان پناهنده شد و به یاری آنها نیرویی بسیج کرد و در سال ۴۹۹ ترسایی به ایران بازگشت. برادرش زاماسپ به سود او از پادشاهی چشم پوشید و قباد دیگربار بر تخت پادشاهی نشست. وی در نخستین سالهای سده ششم (میلادی) به روم لشکر کشید و توانست با شکست رومیان باجی از آنها بستاند و وضعیت دارایی کشور را بهبود بخشد. وی در ۵۰۲ پانصد کیلو طلا از رومیان باج گرفت و رومیان پذیرفتند که تا هفت سال سالانه دویست و پنجاه کیلو طلا به ایران بدهند. وی نه تنها در ایران که در سرزمینهای پیرو ایران چون حجاز و نجد عربستان دین مزدکی را گسترد.
وی پس از مهار نابسامانی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در کشور دست به یک سری اصلاحات زد. وی برای یاری رسانی به ستمدیدگان و تهیداستان دفتری را به نام مدافع درویشان و به فرنشینی یکی از موبدان بزرگ به راه انداخت تا به حقوق بینوایان رسیدگی کند. این روش را در آینده دینهای مسیحیت و اسلام نیز از روی کار او قالب برداشتند. او برای نظام اداری شاهنشاهی چهار دیوان برپا کرد که فرماندهی هر کدام از آنها با یک اسپهبد بود. پیش از این فرمانده کل ارتش یک تن بود که لقب ایراناسپهبد را داشت. در زمان وی امر نقشهبرداری از زمینهای کشاورزی و سازماندهی دوباره نظام مالیاتی و تقسیم تازه استانها و سرزمینها آغاز شد.
در زمان او دولت ایران با مسیحیان نسطوری مدارا میکرد. همچنین در ۵۱۵ (میلادی) هپتالیان دوچاره چنددستگی و ناتوانی شدند و مرزهای خاوری ایران نیز آسوده شد. در زمان او شاهنشاهی ساسانی جانی دوباره گرفت و گرجستان، عمان و عربستان به زیر چیرگی ایرانیان بازگشتند. در زمان او همچنین ایران با چین و هندوستان دادوستد انجام میداد. ایرانیان در این سالها انحصار بازرگانی ادویه و ابریشم را در دست داشتند. سکههای قباد در استان گوانگدونگ چین یافت شده که نشان از بازرگانی ایرانیان و چینیها در زمان پادشاهی اوست.
(۵۳۱-۵۷۹) ، او پسر قباد پسر پیروز بود. مادر وی دختری دهقان بود. قباد در نیشاپور او را بزنی گرفت. پس از قباد بر سر پادشاهی با برادران خود کبوس و جام به ستیزه برخاست و بیاری مهبود وزیر بپادشاهی رسید. او در آغاز حکومت خود طرفداران آیین مزدک را قتلعام کرد.
انوشیروان عادت و آیین و شمایل نیکو داشت و عدل و داد نیکو نهاد. ترتیب خراج ملک و ضبط لشکر داد و دفتر عرض و عارض، او پیدا کرد. کتاب کلیله و دمنه در عهد او از هند به ایران آوردند. ظهور خسرو اول مطلع درخشانترین دورهٔ عهد ساسانی است. فرقهٔ خطرناک مزدکی مغلوب و سرکوب شده بود در داخله صلح و سلم حکمفرما بود. در روایات شرقی خسرو اول نمونهٔ دادگستری و جوانمردی و رحمت است و مؤلفان عرب و ایرانی حکایات بسیار در وصف جد و جهد او برای حفظ عدالت نقل کردهاند.
مشهورترین بنایی که پادشاهان ساسانی ساختهاند قصری است که ایرانیان طاق کسری یا ایوان کسری مینامند و هنوز ویرانهٔ آن در محلهٔ اسپانبر موجب حیرت است. ساختمان این بنا را به خسرو اول انوشیروان نسبت دادهاند. عهد بزرگ تمدن ادبی و فلسفی ایران با سلطنت خسرو انوشیروان آغاز میشود. ایران در زمان انوشیروان چنان عظمتی یافت که حتی از عهد شاهپوران بزرگ نیز درگذشت و توسعهٔ ادبیات و تربیت معنوی این عهد را کیفیت مخصوص بخشید.
خسرو انوشيروان از دودمان ساسانيان و يكي از بزرگترين پادشاهان ايران بود كه به دادگري پرآوازه شده است. او جنبش مزدكيان را سركوب كرد، در برابر زيادهخواهيهاي روميها ايستاد، حبشيها را از يمن بيرون كرد، به يورشهاي هفتاليان به خاك ايران پايان داد، دانشگاه گنديشاپور را به كوشش وزير خردمندش، بزرگمهر، رونق داد و سازمان اداري، مالي و ارتش ايران را بهبود بخشيد. در نزديك 50 سال فرمانروايي انوشيروان(579-531 ميلادي)، سرزمين ايران از سند تا درياي سرخ گسترش يافت.
هرمز چهارم، (ترکزاد) (۵۷۹ – ۵۹۰ م.)، وی معروفترین هرمزهای ساسانی و پسر انوشیروان عادل بود. بسال ۵۷۹ تکیه بر جای پدر زد و جنگ با رومیان را تا ۵۸۹ م. ادامه داد. در اثنای جنگ با روم ترکان به ایران تاختند و بهرام چوبین سردار دلاور ایرانی مأمور سرکوبی ترکان شد و آنان را تار و مار کرد و خاقان ترک را کشت و پسرش را اسیر کرد. آنگاه مأمور جنگ با رومیان شد و شکست خورد و هرمز تحقیرش کرد، شورید و رو به تیسفون نهاد. و چون بزرگان و نجبای پایتخت نیز از هرمز ناخشنود بودند ضد او برخاستند. هرمز گریخت ولی وستهم و بندوی برادران زنش او راگرفتند و ابتدا نابینا کردند و بعد کشتند.
بهرام ششم از سال ۵۹۰ تا ۵۹۱ و حدود یکسال حکومت کرد.
خسرو پرویز (۵۹۱-۶۲۸) از طریق وستهم و وندوی دو نفر از بزرگان ایران پس از خلع هرمزد چهارم به پادشاهی رسید. خسروپرویز در این روزگار در آذرآبادگان بود و چون به شاهی رسید شتابان به تیسفون رفت و در سال ۵۹۰ م. تاج سلطنت به سر نهاد. چندی بعد هرمزد پدر او که پس از خلع از سلطنت کور شده بود به قتل رسید . بنابر رأی ثئوفیلاکوس این کار به امر خسرو پرویز واقع شد ولی بعضی میگویند خسرو رضایت ضمنی بقتل او داد.
خسروپرویز یکی از شاهان عیاش بود و دوشیزگان و بیوهزنان و زنان صاحب اولاد را که زیبا مییافت به حرم خود میآورد و هروقت میخواست زن میگرفت محبوبهٔ خسرو شیرین نام که عیسوی بود و بعضی از مورخان او را یونانی دانستهاند، این زن در اوائل سلطنت خسرو به عقد او درآمد و با وجودی که از حیث منزلت از مریم دختر قیصر پائینتر بود در خسرو نفوذی تمام داشت و باز مشهور است که خسرو خواهر وهرام چوبین را بنام گردیگ به زنی گرفت مجالس عیش و عشرت خسرو پرویز زبانزد تاریخنویسان عرب و ایران است مطبخ خسروپرویز و الوان اغذیهٔ او مشهور است مطربان و مغنیان خسروپرویز مشهور آفاق بودهاست و از مطربان معروف او سرکش و باربذ یا پهلبد و ریدک خوش ارز است. اسب خسروپرویز بنام شبدیز است و در تاریخ و اشعار ایرانی به کرات از آن نام برده شدهاست و نیز «گنج بادآورده» از گنجهایی است که تاریخنویسان ایرانی آن را به خسروپرویز نسبت میدهند. ظهور پیغمبر اسلام بعهد او بود و او مدت ۳۸ سال بر ایران حکم راند و سرانجام در (3 آوریل 628) به تائید پسرش شیرویه کشته شد.
قباد دوم (شیرویه) ، پسر خسرو پرویز و مریم (دختر قیصر) پس از پدر به نام قباد دوم بر تخت نشست و دو سال و چند ماه سلطنت کرد. وی با رومیان صلح کرد. مرزهای دو کشور به حال قبل از جنگهای خسرو درآمد و اسیران دو جانب آزاد شدند و صلیب مسیح برومیان باز داده شد. شیرویه ابتدا به عدل رفتار می کرد ولی سرانجام ۱۷ برادر خود را کشت و خود نیز به بیماری طاعون در گذشت
پس از مرگ شيرويه (كواذ دوم) پسر او را كه طفلی خردسال بود بنام اردشير سوم بر تخت نشاندند و خوانسالار يا رئيس كل ماه آذر گشنسپ بقيمومت او برقرار شد و در واقع مقام نيابت سلطنت يافت. (۶۲۸-۶۳۰)
در زمان خسرو پرویز فرمانده ایران بود و با روم جنگید و مصر را در سال ۶۱۶ م. تسخیر كرد. شهربراز در زمان سلطنت اردشیر سوم به تیسفون لشكر كشید و اردشیر را بعد از یكسال و نیم سلطنت كشت و با اینكه از خاندان سلطنت نبود به پیروی از بهرام چوبین و وستهم بر تخت نشست ولی چند تن از نجبای هواخواه خاندان ساسانی از جمله ماهیار، زادانفرخ و پوسفرخ قیام كردند و شهربراز غاصب را كشتند. (۶۳۰)
(۶۳۰) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.
(۶۳۰) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.
ملکه بوراندخت (بوران به معنی سرخ و گلگون) شاهنشاه زن ایرانی و سی امین شاهنشاه ساسانی در سال ۶۳۰ ميلادی، دختر پرويز پسر هرمز پسر انوشيروان که پس از قتل شهریار و پیش از آزرمیدخت بر تخت سلطنت نشست و پادشاهی او هیجده ماه بوده است. (۶۳۰-۶۳۱)
(۶۳۱) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.
ملکه آزرمی دخت، آزرم، آزرمی، (۶۳۰م یا ۶۳۱م، ؟) (به معنی دختر پیر نشدنی) شاهنشاه زن ایرانی و سی و دومین شاهنشاه ساسانی، دختر پرويز پسر هرمز پسر انوشيروان ملقبهٔ به عادله كه پس از خواهر خويش پوراندخت لشكريان او را در تیسفون بپادشاهی برداشتند. فرمانرواى خراسان، سپهبد فرخهرمز که يکى از مدعيان جدى سلطنت بود، ملکه را به همسرى خواست. در حالی که آزرمىدخت علناً وعدهى ازدواج به او داد، در نهان تدارک قتلش را ديد (بنا به فرهنگ معین چون "چون آزرمیدخت نمیتوانست علنا مخالفت کند"). رستم، پسر فرخهرمزد، به خونخواهى پدرش لشکر به پايتخت کشيد و پس از سرنگونی آزرمىدخت، ملکهٔ ساسانی را نابينا کرد. آزرمی دخت چهار ماه پادشاهی کرد. از کیفیت وفات این ملکه اطلاعی در دست نیست. آذر میدخت (با "ذ") غلط نگارشی است.
(۶۳۱) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.
(۶۳۱) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.
(۶۳۱) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.
(۶۳۱) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.
یزدگرد سوم سی و پنجمین و آخرین پادشاه ساسانی بود. او در سال ۶۳۲ م. به تخت نشست. نسب او درست معلوم نيست. طبرى می گويد كه پسر شهريار (نوهٔ خسرو پرویز) و از مادر ايراني بود و چون كسى را از خانوادهٔ سلطنت نيافتند ناچار او را بر تخت نشاندند. وقتى يزدگرد به شاهى رسيد مشكلات فراوانی در ملك وجود داشت. در سال ۱۴ ه. ق. كه عمر از كارهاى شام فراغت يافت. آمادهٔ جنگ با ايران گرديد. سعد پسر ابی وقاص با سى هزار سپاه مأمور جنگ با ايرانيان شد. يزدگرد هم سپاهى گويا در حدود يك صد و بيست هزار نفر در تحت فرماندهى رستم فرخ هرمز (يا فرخزاد) بياراست. عمر در همان سال هيأتى مركب از دوازده نفر به دربار يزدگرد فرستاد. آنان در ورود به تیسفون ظاهرشان باعث سخريه بود ولى يزدگرد آن ها را با احترام پذيرفت، زيرا مقارن اين احوال، مسلمین دمشق را فتح كرده بودند. يزدگرد پرسيد: مقصودتان چيست؟ گفتند بايد اسلام بپذيريد يا جزيه دهيد. شاه در جواب با نظر حقارت به آن ها نگريسته و اشاره به لباس آن ها كرده گفت: شما مردمانی هستيد كه سوسمار مي خوريد و بچههاى خودتان (دخترانتان) را مىكشيد. مسلمين جواب دادند كه ما فقير و گرسنه بودیم ولى خدا خواسته است غنی و سیر باشيم. حالا كه شمشير را اختيار كردهايد بين ما و شما حكم اوست.
بدين ترتيب زمينهٔ جنگ ايران و اسلام فراهم گرديد و در قادسیه (كربلای امروزى) دو سپاه به جنگ پرداختند و پس از چهار روز جنگ سخت رستم فرخزاد كشته شد و سپاه اسلام بر سپاه يزدگرد پیروز آمد. (سال ۱۴ ه. ق.). پس از كشته شدن رستم فرخزاد و شكست سپاه يزدگرد سپاه عرب به امر عمر دو ماه استراحت كرد و سپس در سال ۱۶ ه. ق. به قصد مداین حركت كردند. يزدگرد به سعد فرماندهٔ قواى اسلام پيشنهاد كرد كه ممالك آن سوى دجله را به مسلمین واگذارد و طرفين صلح نمايند ولی او به استهزا رد كرد و سرانجام با فتح تيسفون غنایم و ذخاير سرشارى به دست سپاه مسلمين افتاد.
سعد پس از چندى در جلولا با يزدگرد به جنگ پرداخت و شكست ديگرى به سپاه او وارد آورد تا سرانجام جنگ نهاوند كه اعراب آن را فتحالفتوح ناميدهاند رخ داد و سپاه يزدگرد با همهٔ فزونى شماره و آمادگى جنگى آخرين شكست را از سپاه عرب خورد و پس از اين جنگ اصفهان و فارس و آذربایجان و ری و شهرهای ديگر به تصرف اعراب درآمد و يزدگرد پس از شكست در جنگ نهاوند از رى به اصفهان و از آنجا به كرمان و بعد به بلخ و مرو رفت و پس از آن سفیرى به چین فرستاد و از فغفور كمك خواست ولی دولت چین به سبب دورى از ايران از دادن كمك خوددارى كرد.
بعد يزدگرد با خاقان ترك ها مذاكره كرد و او در ابتدا راضى شد به يزدگرد كمك كند ولى بعد به سبب نارضامندى از رفتار او امتناع ورزيد. پس از آنكه يزدگرد از سو نيت ماهوی مرزبان مرو نسبت به خود آگاه شد در نزديكى مرو به آسیایی پناه برد كه شب در آنجا بگذراند. آسيابان يزدگرد را به طمع لباس فاخر و جواهرش كشت. به روايتی او را در پارس دفن نمودند. (۳۱ ه. ق.) و با مرگ او سلسلهٔ ساسانی پس از ۴۱۶ سال سلطنت در ایران منقرض گرديد.
اعرابی که به ایران حمله ور شده بودند نخست در نبرد پل به دست اسپهبد بهمن جادویه به سختی شکست خوردند و فرمانده ی آنها نیز کشته شد. پس از آن نیروی بزرگی فراهم کرده و به فرماندهی سعد ابی وقاص به سوی ایران رهسپار شدند. یزدگرد سوم رستم فرخزاد را به دفع آنها گسیل داشت.رستم که سپهسالار ارتش ایران و "ایران اسپهبد" بود با سپاهیان تحت فرمان خویش از فرات گذشت و در قادسیه جنگی سخت در گرفت. مورخین اسلامی شمار لشگریان ایران را تا 1 ملیون نفر هم می نویسند و شمار مسلمین را تا 30 هزار تن. جنگی سخت بین ایرانیان و مسلمانان در گرفت که با وجود رشادت های بسیار سربازان ساسانی، ایرانیان شکست خوردند و رستم فرخزاد نیز به کشتن رفت. علت شکست این بود که نیرویی کمکی از شام به تازیان مسلمان پیوست و آنها را نیرومندتر ساخت و دیگری طوفان شن که به سوی ارتش ایران می وزید.اعراب پس از این پیروزی به تیسفون تختگاه ساسانی در آمدند و غارت، کشتار و ویرانگری پیش گرفتند. (۶۵۱)
به عقیدهٔ اهل سنت بعد از وفات پیامبر اسلام، مسلمانان بر اساس شورا و انتخاب چهار تن از صحابه (یاران) پیامبر اسلام را که از نزدیکان وی بودند و در میان مسلمانان محبوبیت و اعتبار زیادی داشتند برای خلافت بعد از پیامبر اسلام بر جامعه نوبنیاد مسلمانان انتخاب کردند.این چهار تن که به خلفاء راشدین معروفند به ترتیب عبارتاند ابوبکر، عمر، عثمان و علی.
ابوبکر (در عربی: أبو بكر الصديق) ملقب به «ابوبکر صدیق»، از صحابه محمد پیامبر اسلام و از اولین افرادی بود که به اسلام گروید. در طول زندگی محمد، از وی به عنوان نزدیکترین دوست محمد یاد میشد. محمد برای اولین بار، لقب «صدیق» را به ابوبکر داد. پس از مرگ محمد در سال ۶۳۲ پس از میلاد، وی از سوی بعضی از صحابه محمد، به جانشینی وی به عنوان خلیفه مسلمین بر منصب خلافت برگزیده شد. اهل سنت از وی به عنوان اولین خلیفه از چهار خلیفه مسلمین که به «خلفای راشدین» معروف هستند، یاد میکنند. خلافت وی ۲ سال و ۳ ماه به طول انجامید. در دوران خلافت، وی در جنگهای موسوم به ردة، با خوارج و اقوام عربی که پس از مرگ محمد سر به شورش گذاشته بودند پرداخت و با شکست آنها، قانون اسلامی را در کل جزیره عرب برقرار کرد. در طول خلافتش، سرزمینهای سوریه و عراق به امپراطوری اسلامی افزوده شد.
دختر ابوبکر، عایشه همسر محمد، بود. همچنین دیگر دختر وی اسماء بنت ابی بکر همسر زید از صحابه محمد بود. همسر وی اسماء بنت عمیس پس از مرگش به همسری علی درآمد و به همراه دو فرزندی که از ابوبکر داشت، به خانه علی رفت.
وی در هنگامی که اسلام را پذیرفت، در حدود ۴۰ سال داشت و اولین مرد بالغی بود که اسلام آورد. او تنها عضوی از صحابه بود که محمد را در هنگام هجرت از مکه به مدینه همراهی نمود. بعدها این سفر به دلیل اهمیت تاریخیاش، به عنوان مبداء تاریخ اسلام شناخته شد.
او پس از حدود دو سال و سه ماه خلافت، در سال ۱۳ هجری (۶۳۴ میلادی) مرد. وی پیش از مرگ عمر بن خطاب را به عنوان خلیفه بعدی مسلمین برگزید. ابوبکر اولین خلیفه از خلفای راشدین است.
عمر بن خطاب (نام کامل وی: عمر بن الخطاب بن نوفل بن عبد العزی بن رباح بن قرط بن رزاح بن عدی بن کعب بن لؤی) ملقب به «عمر فاروق» دومین خلیفه اهل تسنن بوده است.(تاریخ خلفا، سیوطی، به نقل از العسکری) وی در ماجرای بحث برانگیز سقیفه نقشی اساسی داشت.
عمر سی سال قبل از اینکه محمد بن عبدالله به پیامبری اسلام برگزیده شود متولد شد. پیش از او سی و نه مرد مسلمان اسلام آورده بودند. خلافت وی تقریباً ۱۰ سال به طول انجامید. او در نخستین سالهای دعوت و تبلیغ پیامبر اسلام از مخالفین سرسخت اسلام بود؛ چنانکه قصد کشتن پیامبر خدا نمود و در بین راه با یکی از گرویدگان به دین اسلام روبرو شد در حالیکه شمشیرش را از نیام کشیده و به سوی خانه محمد روانه بود. وی با مطلع شدن از مسلمان شدن خواهرش فاطمه، مسیر خویش را به سمت خانه خواهرش فاطمه تغییر داد. پس از شنیدن و خواندن نخستین آیات سوره طه که از خواهرش دریافت نمود، منقلب گردیده و سراغ محمد را از ساکنان خانه (فاطمه و شوهرش) گرفت. مسلمینی که در دارالأرقم (محل تجمع نخستین مسلمین) با دیدن عمر با شمشیر آخته هراسان شدند. حمزه عموی پیامبر آنها را از این هراس بازداشته و گفت: اگر نیت خیر دارد، پذیرایش خواهیم بود و اگر قصدش بد است وی را با همان شمشیر خواهیم کشت. هنگامی که عمر به آنجا وارد شد شهادتین بر زبان آورد و اسلام آورد. اندکی پس از اسلام عمر، وی بهعنوان نخستین مسلمان پس از محمد به طور علنی به کعبه رفته و به طواف آن پرداخت و اسلام خویش را آشکار ساخت.
قوانین متعددی در اسلام وجود دارد که یا از جانب خداوند بر مسلمین حکم شده است و یا پس از وفات رسول خدا ترویج یافته و عمومی شدهاند که نقش عمر در بدایت این قوانین و احکام، بارز و پر رنگ است. از جمله: - تعمیم نماز تراویح در هر شب ماه رمضان (مسلمانان سنی به این نماز پایبند هستند.) - نامگذاری تاریخ اسلامی و تخصیص آغازگری آن به هجرت محمد از مکه به مدینه - بنیانگذاری دیوان اسلامی
عمر پس از ابوبکر به امارت مسلمین رسید و پس از ده سال خلافت توسط یک مرد ایرانی ناراضی به نام پیروز نهاوندی به روایتی زمانی که در خواب بود و به گفته دیگردر هنگام نماز و در محراب مسجد ضربت خورد و درگذشت.
عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه در شمار مسلمانانی است که در همان سالهای نخست به دعوت ابوبکر، مسلمان شد. وی از بنیامیه و یکی از اشراف و ثروتمندان مکه بود و اسلام وی در میان خاندانی که قریب به اتفاقشان مخالف اسلام بودند، عجیب مینمود. او در شمار مهاجران به حبشه بود، اما به زودی به مکه بازگشت و به مدینه مهاجرت کرد. وی در مدینه به ترتیب با دو دختر رسول خدا ام کلثوم و رقیه که هر دو به زودی درگذشتند، ازدواج کرد و لذا به ذوالنورین مشهور شد. عثمان به دلیل بیماری همسرش در جنگ بدر حاضر نشد. در جنگ احد نیز به اتفاق جمیع مورخان در شمار فراریان بود. بعدها در تاریخ نیز جز در قضیه حدیبیه یادی از وی وجود ندارد. در زمان ابوبکر از افراد نزدیک به وی بوده و کاتب وی به شمار میآمد. در دوره عمر نیز از نفوذ قابل توجهی برخوردار بود و در آن شرائط نماینده بنی امیه به شمار میآمد. احتمالاً عمر دریافته بود یا عملاً به آن تمایل داشت که عثمان به دلیل نفوذ و محبوبیت در قریش، زمینه بیشتری برای خلافت پس از او دارد. لذا با تعیین او در شورای شش نفره راه خلافت او را هموار نمود، عثمان در آخرین روز ذی حجه سال 23 به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا جای گرفت، خلافتی که اّن را باید آغاز خلافت امویان دانست. عثمان از همان ابتدا قدرتمندانه به اداره امور پرداخت. او به گمان خود زیرکانه عمل کرد، زیرا در شش سال نخست خلافت بسیار آرام عمل کرد، و کوشید تا موقعیت خود را مستحکم کند. پس از آن در نیمه دوم خلافت بود که سیاستهای اصلی خویش را آشکار کرد و به تدریج دگرگونی در ساختار سیاسی مناطق مختلف پرداخت. او اساساً در اندیشه سپردن خلافت به بنیامیه بود و این کارها را مقدمهای برای اموی کردن تمام امور سیاسی انجام می داد. وی در اقدامات خود در آغاز از حمایت قریش برخوردار بود و میکوشید تا سهم همه آنان را حفظ کند. اما در شش سال دوم خلافت، کار وی قدرت بخشیدن به طایفه خاص اموی شد این امر خشم برخی از قریش را نیز برانگیخت. حاکم کردن افراد خاندان اموی بر شهرها، خشم بسیاری را برانگیخت و مردم را به مرور به شورش بر ضد وی وا داشت. در زمان او بسیاری از سرزمینها فتح شد. مانند قفقاز، خراسان، کرمان، قبرس و قسمتهایی از شمال آفریقا. بدین ترتیب ثروتها و غنائم بی شماری به مرکز خلافت سرازیر شد که تقسیم آنها حساسیت ویژهای می طلبید. گر چه عثمان به این امر توجه نکرد و تقسیم ناعادلانه غنائم یکی از عواملی گشت که در بروز شورش علیه او نقش مؤثری داشت. به طور کلی علل شورش ضد عثمان را میتوان بدین ترتیب تقسیم بندی کرد:
1. بدعتهای دینی توسط عثمان. 2. واگذاری فرمانداری شهرها به افرادی از خاندان بنی امیه. 3. بذل و بخششهای بی حساب او به افراد خاندان اموی. 4. آزار بعضی از اصحاب بزرگ رسول خدا مانند ابوذر و عمار یاسر. بدین ترتیب مردم از او ناراضی شدند و بسیاری از بزرگان صحابه، مخالفت علنی را با او آغاز کردند. کسانی چون طلحه، زبیر، عایشه، عمار یاسر، عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن مسعود، ابو ایوب انصاری، جابر بن عبدالله انصاری و ابوذر و.... البته همه اینان به قتل او اعتقاد نداشتند یا آنرا به مصلحت نمی دیدند، اما به هر روی شدیدترین انتقادات را به اعمال و رفتار سیاسی و دینی او داشتند. در این شرائط امام علی نه به همراه عثمان بود و نه بر ضد او اقدام میکرد. به مرور اعتراضات علیه عثمان بالا میگرفت و عثمان مجبور بود برای آرام کردن آنها از زور استفاده کند که خود این امر منجر به نزاع و درگیری بیشتر می شد. تا وقتی که عدهای از مردم مصر و کوفه به عنوان اعتراض نزد عثمان آمدند. پس از مدتی گروه بیشتری از مصریان که شمار آنها را بین چهارصد تا هفتصد نفر گفتهاند به مدینه آمدند و درخواستهای خود را مطرح کردند. عثمان تعهد کرد که به درخواستهای آنان توجه کند. مصریان به شهر خود بازگشتند اما توطئهای شد مبنی بر اینکه آنها کشته شوند. این عده از جریان آگاهی یافتند و خشمگین به مدینه بازگشتند. خبر به کوفیان نیز رسید. از آنجا دویست نفر و از بصره صد نفر به مدینه آمدند و عثمان را در محاصره گرفتند و ابتدا از او خواستند تا از حکومت کناره گیری کند اما عثمان زیر بار این وضع نمی رفت. تلاشهای امام علی که میانجی صلح بود نیز ره به جایی نبرد. عثمان چهل و نه روز در محاصره بود. در این مدت از شهرهای مختلف استمداد کرد. اما کسی به کمکش نرفت، تا سرانجام توسط انقلابیون به قتل رسید.
علی، پسر ابوطالب (۱۳ رجب سال ۲۴ قبل از هجرت، ۲۱ رمضان ۴۰ ه.ق.) پسرعمو، داماد و نزدیکترین اصحاب محمد ابن عبدالله، (پیامبر اسلام) و از اهل بیت پیامبر است. بنا بر روایات محمد او را به برادری خود برگزید و با او پیمان برادری بست. او از دیدگاه اهل سنت چهارمین خلیفه مسلمانان و از نظر شیعیان بنابر وصیت و سفارشهای محمد جانشین پیامبر و امام اول میباشد. دو کنیه معروف او «ابوالحسن» و «ابو تراب» است و بین گروههای مختلف با لقبهای گوناگونی (به مانند امیرالمومنین، اسدالله و حیدر کرار) خوانده میشود. مدت خلافت وی ۵ سال (از ۶۵۶ م تا ۶۶۱ م.) بود.
او در مکه به دنیا آمد، پدرش ابوطالب و مادرش بنت اسد بود. در خانه محمد پرورش یافت و در حالی که حدود ده سال بیشتر نداشت، اولین انسان مذکری بود که مسلمان شد. علی زمانی که پیامبر در مکه اسلام را تبلیغ میکرد و مورد آزار و اذیت مشرکان قرار میگرفت، یار و مددکار او بود. هنگام هجرت محمد، علی به جای وی در بسترش خوابید تا نقشه قتل پیامبر را خنثی کند و او بتواند از مکه بگریزد؛ سپس امانات وی را ادا نمود و به همراه فاطمه زهرا، مادرش و زنی دیگر به مدینه هجرت کرد. در سال دوم پس از هجرت محمد گفت که به فرمان خدا وی را به همسری دخترش فاطمه در میآورد که حاصل این ازدواج چند فرزند از جمله حسن و حسین بود. در طول دورانی که پیامبر اداره جامعه مسلمانان در مدینه را بر عهده داشت علی او را یاری میکرد و در تمام جنگها به جز جنگ تبوک شرکت داشت. همچنین وی حامل پیامها و دستورات او بود. محمد هنگام بازگشت از آخرین حج خود در غدیر خم، او را «مولای مسلمانان» معرفی کرد و مردم با او بیعت کرده و تبریک گفتند و این از دید شیعیان به معنی معرفی علی به جانشینی پیامبر است. پس از درگذشت پیامبر در ماجرای انتخاب جانشین پیامبر بین او و ابوبکر اختلاف رخ داد. وی مدتی پس از درگذشت فاطمه زهرا با ابوبکر بیعت کرد. علی در دوران خلافت سه خلیفه اول جز در انتخاب خلیفه سوم فعالیت سیاسی نداشت و در جنگها شرکت نمیکرد و تنها در امور دینی، قضایی و سیاسی به خلفا مشورت میداد. پس از قتل عثمان، خلیفه سوم، علی با اصرار مردم خلافت را پذیرفت و از سال ۳۵ تا ۴۰ هجری قمری این منصب را بر عهده داشت. وی با مخالفت برخی از بزرگان قریش و عایشه مواجه شد. این امر منجر به بروز سه جنگ جمل، صفین و نهروان در دوران خلافتش شد. نهایتا ابن ملجم مرادی یکی از بازماندگان خوراج نهروان در مسجد کوفه به هنگام نماز صبح با شمشیر زهرآلود فرق او را شکافت و دو روز پس از آن در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری درگذشت.
علی پس از مرگش نیز تأثیر زیادی بر جامعه مسلمانان نهاد. از او احادیث، سخنرانیها، نامهها، اشعار و دعاهای فراوانی بر جاماندهاست که در کتابهای مختلف نظیر نهج البلاغه و غررالحکم، به جای ماندهاست. عموم مسلمانان او را برترین مفسر قرآن و عالم ترین شخص به دانش فقه میدانند. همچنین اکثریت صوفیه برای او مرتبه بالای ولایت را قائلند. فیلسوفان شیعه او را بنیانگذار فلسفه الهی میدانند. علاوه بر این مسلمانان او را به جهت کوششهای بیدریغ و از جان گذشتگیش در راه اسلام ارج مینهند و همچنین به خاطر شجاعت، کرم، گذشت، عدالت و بزرگواری اش نسبت به مردم او را دوست میدارند. به همین جهت در دانش، فرهنگ و هنر مسلمانان آثار فراوانی در مورد او و برای او ایجاد شدهاست.
امویان از دودمانهای تاریخی اسلامی بودند. اینان برای نخستین بار خلافت را تبدیل به سلطنت موروثی کردند. این دودمان از قبیله قریش و از طایفه بنیامیه بودند.
نخستین خلیفه اموی معاویه فرزند ابوسفیان و هند مشهور به جگرخوار به دلیل پاره کردن سینه و خوردن جگر (حمزه) بود. او در زمان عمر خلیفه دوم فرمانروای شام گشت. در زمان خلافت عثمان که از خویشان او بود، قدرت بسیار زیادی پیدا کرد. با کشته شدن عثمان با علی بیعت نکرد و تا علی زنده بود با او بر سر خلافت مسلمانان جنگید. پس از کشته شدن علی در کوفه، به نبرد با حسن فرزند علی پرداخت و سرانجام خلافت را به چنگ آورد و شهر دمشق را پایتخت خود و خاندانش ساخت. او مردی دانا و آینده نگر بود.از او ویژگیهای خوب و بدی گفته شده؛ برای نمونه از ویژگیهای نیکش شکیباییش بود و از بدیهایش شکمبارگیاش. معاویه نخستین کسی بود که سیاست جانشینی پسر به جای پدر را در خلافت به راه انداخت.
پس از او یزید پسرش خلیفه مسلمانان شد. او دانایی و سیاست پدر را نداشت. از کارهای او نبرد با حسین فرزند علی و رویداد کربلا بود. همچنین تازش به مکه.
دیندارترین خلیفه اموی عمر فرزند عبدالعزیز بود.
واپسین خلیفه اموی مروان حمار (مروان خر!) بود که به دست یاران ابومسلم خراسانی کشته شد.
امویان فرمانروایانی بیش از اندازه عربگرا بودند. سختگیریهای آنان بر نژادها و اندیشه و آیینهای گوناگون مردم زیر ستم ایشان را به ستوه آورده بود که سرانجام پایههای لرزان فرمانرواییشان را فروریخت.
خلفای اموی عباتند از :
- معاویه بن ابی سفیان (۶۶۲-۶۸۰)
- یزید بن معاویه (۶۸۰-۶۸۴ )
- معاویه بن یزید (۶۸۴-۶۸۴ )
- عبد الله بن الزبیر (۶۸۴-۶۹۳ )
- مروان بن الحکم (۶۸۴-۶۸۵ )
- عبدالملک بن مروان (۶۸۵-۷۰۵ )
- ولید بن عبد الملک (۷۰۵-۷۱۵ )
- سلیمان بن عبد الملک (۶۸۹-۷۱۸ )
- عمر بن عبدالعزیز (۷۱۸-۷۲۰ )
- یزید بن عبدالملک (۷۲۰-۷۲۴ )
- هشام بن عبدالملک (۷۲۴-۷۴۳ )
- ولید بن یزید (۷۴۳-۷۴۴ )
- یزید بن الولید (۷۴۴-۷۴۴ )
- ابراهیم بن الولید (۷۴۴-۷۴۵ )
- مروان بن محمد (۷۴۵-۷۵۰ )
پس از خلافت عمر، عثمان و علی، امویان حکومت کرده و پس از چندی ضعیف شدند، عباسیان یکی از دودمانهای عرب حاکم بر امپراتوری اسلامی بودند. عباسیان به کمک ابومسلم خراسانی (بهزادان) و ایرانیان همیار او (سیاه جامگان)، خلافت را به دست آوردند اما بعد ابومسلم را کشتند و حکومتی ظالم تر از امویان به وجود آوردند. بعدها قیامهایی از جمله خیزش المقنع نیز علیه عباسیان صورت گرفت که سرکوب شد.
خلفای عباسی در بغداد و سامرا عبارت بودند از :
- ابوالعباس عبدالله خونریز (750- 754)
- ابوجعفر عبدالله المنصور ( 754 - 775 )
- ابوعبدالله محمد المهدی ( 775 - 786 )
- ابومحمد موسی الهادی ( 786 - 787 )
- ابوجعفر هارون الرشید ( 787- 809 )
- ابوعبدالله محمد الامین ( 809- 814 )
- ابوالعباس عبدالله المامون (814 - 833 )
- ابواسحاق محمد المعتصم بالله (833 - 842 )
- ابوجعفر هارون الواثق بالله ( 842 - 847 )
- ابوالفضل جعفر المتوکل علی الله ( 847 - 862 )
- ابوجعفر محمد المنتصر بالله ( 862 - 862 )
- ابوالعباس احمد المستعین بالله ( 862 - 866 )
- ابوعبد الله محمد المعتز بالله ( 866 - 869 )
- ابواسحاق محمد المهتدی بالله ( 869 - 870 )
- ابوالعباس احمد المعتمد علی الله ( 870 - 893 )
- ابوالعباس احمد المعتضد بالله ( 893 - 902 )
- ابواحمد علی المکتفی بالله ( 902 - 908 )
- ابوالفضل جعفر المقتدر بالله ( 908 - 931 )
- ابومنصور محمد القاهر بالله ( 931 - 934 )
- ابوالعباس محمد الراضی بالله ( 934 - 980 )
- ابواسحاق ابراهیم المتقی لله ( 941 - 943 )
- ابوالقاسم عبدالله المستکفی بالله ( 945 - 946 )
- ابوالقاسم الفضل المطیع لله ( 946 - 974 )
- ابوبکر عبدالکریم الطائع بالله ( 974 - 991 )
- ابوالعباس احمد القادر بالله ( 991 - 1031 )
- ابوجعفر عبدالله القائم بامر الله ( 1031 - 1075 )
- ابوالقاسم عبدالله المقتدی بامر الله ( 1075 - 1094 )
- ابوالعباس احمد المستظهر بالله ( 1094 - 1118 )
- ابوالمنصور الفضل المسترشد بالله ( 1118 - 1135 )
- ابوجعفر منصور الراشد بالله ( 1135 - 1136 )
- ابوعبدالله محمد المقتفی لامر الله ( 1136 - 1160 )
- ابوالمظفر یوسف المستنجد بالله ( 1160 - 1171 )
- ابومحمد الحسن المستضئ بامر الله ( 1171 - 1180 )
- ابوالعباس احمد الناصر لدین الله ( 1180 - 1225 )
- ابوالنصر محمد الظاهر بامر الله ( 1225 - 1226 )
- ابوجعفر منصور المسنتصر بالله ( 1226 - 1243 )
- ابواحمد عبد الله المستعصم بالله ( 1243 - 1258 )
طاهریان اولین حکومت مستقل ایران بعد از حملهٔ اعراب بودند.
در اوایل قرن سوم، طاهر بن حسین، یکی از سرداران مأمون عباسی از طرف او امیر خراسان شد و بدلیل آن که عدم اطاعت خود را از مأمون اعلام کرد، اولین حکومت مستقل ایرانی بعد از اسلام در ایران تشکیل شد و حکومت او به طاهریان معروف شد. در زمان طاهریان نیشابور به پایتختی برگزیده شد.
طاهریان در جنگ با خوارج در شرق ایران به پیروزی دست یافتند و سرزمینهای دیگری مانند سیستان و قسمتی از ماوراءالنهر را به تصرف در آوردند و نظم و امنیت را در مرزها بر قرار کردند. گفته میشود که در زمان حکومت طاهریان، به جهت اهمیت دادن آنان به کشاورزی و عمران و آبادی، کشاورزان به آسودگی زندگی میکردند.
در زمان طاهریان قیامهای بابک و مازیار که به ترتیب در اذربایجان و طبرستان(مازندران)رخ داد باعث شد که انها از توجه به شرق ایران باز دارد.به همین دلیل خوارج دست به شورش زدند.اخرین امیر طاهری محمدبن طاهرنیز فردی مقتدر نبود.در نتیجه حکومت طاهریان رو به ضعف نهاد و سرانجام در میانههای سده سوم هجری به دست یعقوب لیث سرنگون شد.
امیران خانواده طاهریان عبارت اند از:
- طاهر بن حسین معروف به ذویمینین
- طلحه بن طاهر
- علی بن طاهر
- عبدالله بن طاهر
- طاهر بن عبدالله
- محمد بن طاهر بن عبدالله
صَفّاریان از دودمانهای ایرانی فرمانروای بخشهایی از ایران بودند. پایتخت ایشان شهر زَرَنگ بود. یعقوب لیث نخستین امیر این خانواده بود که دولت مستقل اسلامی صفاریان را بنیاد نهاد. لیث سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی، هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دوره ی حکومتشان چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه بدست میآورد جوانمردانه به دوستان و همسالانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید تعدادی از مردان جمع شده او را به سرداری خود برگزیدند. در سال ۲۳۷ که طاهربن عبدالله در خراسان حکومت میکرد مردی بنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مستولی شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی شخصی بنام درهم بن نضر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهده سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعیین کرد، سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند. پس از چندی والی خراسان با چاره تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه در امد. درین زمان بود که کار یعقوب نیز بالا گرفت و او به دفع خوارج رفت، یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری میکردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. یعقوب مردی نبود که بزودی مضمحل شود، باز بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد اما این بار بخت یار او بود شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با پیشکشهای گرانبها نزد خلیفهای بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد. یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو نداده ایم که تو به آنجا لشکر کشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود رسولی نزد یعقوب فرستاد .مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود، پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر باریدن باران تعداد زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب رسولی را نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساخته است به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد، اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.
کشمکش میان صفاریان و خلافت بغدادمحمد بن واصل تمیمی بر فارس مستولی شده بود. المتعمد عباسی فارس را به موسی بن بغا داد، موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد، عبدالرحمان شکست خورد و اسید شد. چون یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید طمع در ولایت فارس بست، در حالیکه محمد بن واصل در اهواز بود وی رو به فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. در سال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو به خوزستان نهاد. چون خبر به خلیفه المعتمد رسید فرمان حکومت خراسان، گرگان، طبرستان و ری و فارس را در حضور حاجیان به شمول شرطگی بغداد به وی داد. اما یعقوب راضی نشد و به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد. خلیفه برادرش الموفق را به جنگ با یعقوب فرستاد، یعقوب درین جنگ شکست خورد و فرار کرد، بسیاری از اموال یغقوب بدست سپاهیان بغداد افتاد، و به نام غنیمت به بغداد برده شدند. المؤفق به علت بیماری به بغداد بازگشت و یعقوب نیز در گندیشاپور به مریضی قولنج مبتلا گشت. خلیفه رسولی را با منشور ولایت فارس و استمالت نزد یعقوب فرستاد. یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیشروی خود نهاد و به رسول گفت: «به خلیفه بگو که من بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها میشوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است.» یعقوب در سال ۲۶۵ در گندی شاپور در اثر مرض قولنج در گذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کرده اند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را نسبت استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود.
امیران صفاری- یعقوب بن لیث صفاری
- عمرو ان لیث صفاری
- علی بن لیث صفاری
- طاهر بن محمد بن لیث صفاری
- خلف بن احمد (نوه دختری عمرو بن لیث)
سامانیان (از ۲۸۷تا ۳۸۹ ه.ق. / ۸۷۴ - ۱۰۰۴ م) یکی از دودمانهای فارسیزبان در غرب آسیا بودند. سامانیان نزدیک صد سال (از ۲۸۷ تا ۳۸۹ ه.ق.) در قسمتی از ایران کنونی و بخش عمدهای از افغانستان و آسیای میانه فرمانروایی کردند.
قلمرو این حکومت ، تقریباً تمام حوزه انتشار زبان فارسی را در بر میگرفت. البته به استثنای آنچه در آن مدت در تصرف آل بویه ، آل زیار و برخی سلالههای حاکم در نواحی غربی سواحل خزر و در آذربایجان و حدود اران (آنچه امروز جمهوری آذربایجان خوانده میشود) واقع بود . این قلمرو وسیع ، در ایران کنونی شامل خراسان ، سیستان ، کرمان ، در بعضی اوقات نواحی گرگان ، طبرستان (مازندران) ، ری ، قزوین و زنجان نیز میشد.
ظهور نشانههای انحطاط در دولت سامانیان ، با غلبه غلامان ترک برکارها و سلطه آنان بر مناصب نظامی در درگاه ایشان آغاز شد . شورشهایی که در دربار بخارا به وجود آمد و تا حدی ناشی از برخورد بین اهل سپاه و اهل دیوان بود ، این انحطاط را تسریع کرد . انقلابات خراسان که از ناسازگاری امرای ترک با یکدیگر و با سیاست تمرکز دیوان بخارا و امیر سامانی نشاًت میگرفت ، خراسان را به تدریج از سلطه سامانیان خارج کرد و ماوراء النهر را نیز دچار تزلزل ساخت.
سرانجام ، ماوراء النهر هم با تحریکات مدعیان ، مورد تجاوز ایلک خانیان ترک واقع شد . در طی حوادث ، قلمرو سامانیان بین ایلک خانیان و غزنویان تقسیم شد . رفتار آنان با علماء ، به خصوص مبنی بر رعایت حرمت وتحکیم بود . همچنین از بعضی امیران این خاندان نیز اشعار فارسی به جای ماندهاست . گشتاسپنامه دقیقی در عهد دولت ایشان در خراسان به رشته نظم کشیده شد. و فردوسی طوسی بعدها بر اساس گشتاسپنامه دقیقی ، شاهنامه خود به پایان برد .
سامانیان که منسوب به سامان خداه، دهقانی زرتشتی از نواحی بلخ و بهقولی سمرقند و مالک قریه سامان در آن نواحی بودند، از زمان خلافت مأمون در خراسان، یعنی اندک مدتی پیش از روی کار آمدن طاهریان، در بخشی از فرارود حکومتهای مستقل کوچکی را که به حکم خلیفه به آنها واگذار شده بود، به عهده داشتند. و نسب خود را - به دنبال به دست گرفتن قدرت - به بهرام چوبینه، سردار معروف روزگار ساسانیان میرساندند.
مؤسس این سلسله، نصر اول و عدهای از فرمانروایان برجسته آن، توانسته بودند دورانی از آرامش نسبی را برای ایرانیان فراهم آورند، ولی البته همه آنان چنین نبودند و همیشه نیز چنین نبود. ثبات این سرزمین با کوششهایی که توسط مرداویج زیاری برای بازگرداندن طرز حکومت پیش از اسلامی صورت گرفت و همچنین با افراط کاریهای دینی پادشاه با شکوه سامانی، نصر دوم در اواخر زندگی خود به مذهب اسماعیلی گروید و از این راه خود را با دستگاه خلافت درگیر کرد، در صورتی که این دستگاه در حقیقت تکیه گاه عمده این سلسله به شمار میرفت.
در دوره ایران سامانی، زبان فارسی از پیشرفت و شکوفایی زیادی برخوردار شد. با آن که سامانیان در امور دیوانی زبان عربی را به کار میبردند و آن را شعار وحدت خلافت میشمردند، امکان آن را فراهم آوردند تا شاعرانی ایرانی همچون رودکی و دقیقی از نخستین کسانی باشند که با گونهای از زبان ملی خود که از تکمیل و تلفیق لهجههای محلی گوناگون فراهم آمده بود مطلب بنویسند. این زبان در دبار سامانیان پذیرفته شد و سرانجام به عنوان زبان فارسی نو روایی پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای ماندهاست.(
امرای سامانی عبارت بودند از :
- اسماعیل بن احمد، معروف به امیر ماضی (۲۹۵ – ۲۷۹ ه.ق.)
- احمد بن اسماعیل، معروف به امیر شهید (۳۰۱ – ۲۵۹ ه.ق.)
- نصر بن احمد، معروف به امیر سعید (۳۳۱ – ۳۰۱ ه.ق.)
- نوح بن نصر، معروف به امیر حمید (۳۴۳ – ۳۳۱ ه.ق.)
- عبدالملک بن نوح، معروف به امیر رشید (۳۵۰ – ۳۴۳ ه.ق.)
- منصور بن نوح، معروف به امیر سدید (۳۶۵ – ۳۵۰ ه.ق.)
- نوح بن منصور، معروف به امیر رضی (۳۸۷ – ۳۶۵ ه.ق.)
- منصور بن نوح (دوم) (۳۸۹ – ۳۸۷ ه.ق.)
- عبدالملک بن نوح (دوم) (۳۸۹ – ۳۸۹ ه.ق.)
زیاریان و بوییان دو خانواده ایرانی از نواحی مازندران و گیلان بودند که توانستند به حکومت ایران برسند. در واقع، بعد از حکومت نیمه مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امری سامانی در ماوراءالنهر، خانوادههای از مازندران و سپس گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند. حکومت این خانواده ها به نام دیلمیان شهرت یافته است.
حکومت این خانوادهها به دو نام مشخص و دو دوره پی در پی در تاریخ شهرت یافته: زیاریان (آل زیار) و دیلمیان (بویه ایان، آل بويه).
در مورد تبار خاندان بویه در میان دانشمندان و تاریخنگاران دیدگاههای گوناگون وجود دارد، صابی در کتاب تاجی آورده است که نسب بویه به بهرام گور منتهی میگردد و بعضی گفتهاند که بویه از نسل دیلم بن ضبه بوده است و ابوعلی مسکویه در کتاب تجارب الامم آورده است که پادشاهان آل بویه خود را از فرزندان یزدگرد پسر شهریار آخرین پادشاه ساسانی میدانند و میگویند که در آغاز تهاجم اعراب مسلمان بعضی از اولاد یزدگرد به گیلان رفته و درآنجا ساکن شدند.
ابو شجاع بویه جد آل بویه مردی متوسط الحال و سه پسر داشت: علی و حسن و احمد. هنگامیکه ماکان کاکی بر طبرستان استیلا یافت بویه در جزو خدام او درآمد و پسرانش نیز با اسفار بن شیرویه و مرداویج و وشمگیر پسران زیار، که خود را از نژاد ارغش پادشاه گیلان در عهد کیخسرو میدانستند، ملازمت ماکان میکردند تا آنکه ااسفار بن شیرویه بر ماکان خروج کرد و بر دیلمستان مستولی گردید. اسفار بعد از یکسال کشته شد و مرداویج بجای او نشست. رستمدار، ری، مازندران، قزوین ،ابهر، زنجان و طارم را بگرفت و در همدان دست به کشتار اهالی زد و کشتار زیاد هم نمود. مرداویج علی پسر بویه را با برادران به کرج فرستاد و خود عازم اصفهان گردید. درآنزمان مظفر بن یاقوت از جانب المقتدر عباسی حاکم اصفهان بود و به دفع مرداویج پرداخت ولی شکست خورد و به فارس نزد پدرش گریخت. یاقوت پدر مظفر با لشکریان فارس متوجه مرداویج گردید ولی از وی هم چیزی ساخته نشد و تارومار گردید. درین هنگام علی پسر بویه با برادران در ارجان بود که یاقوت دوهزار تن از دلاورترین مردان لشکر خود را به جنگ ایشان گسیل داشت تا بتواند شکستهای پیهم خود و پسرش را جبران کند، درین پیکار نیز بخت یاقوت یاری نکرد آنها نیز از پسران بویه شکست خورده فرار نمودند. پس ازین رویداد علی برادرش حسن را به کازرون فرستاد و حسن پس از تصرف کازرون سپاهی را که یاقوت به جنگ او فرستاده بود بار دیگر شکست داد. در سال ۳۲۲ جنگی سختی میان یاقوت و علی پسر بویه در گرفت، نخست گروهی از سربازان علی به یاقوت پناه بردند ولی یاقوت همه را سر برید، این عمل زشت یاقوت باعث توانمندتر شدن علی گردید زیرا یاران او چنین دیدند در وفاداری به وی استوارتر گردیدند. یاقوت درین جنگ نیز شکست خورد و برادر کوچکش احمد که نوزده سال داشت درین جنگ کشته شد. پس از شکست دادن یاقوت علی وارد شیراز شد و بر فارس مستولی گردید و بدین ترتیب کار خاندان بویه بالا گرفت و بوییان روی کار آمد. علی پسر بویه در شیراز در سرای مربوط به یاقوت نزول کرد. میگویند سپاهیان مواجب خود را از وی خواستند و او سخت گرفتار بی پولی بود، روزی در سرای خویش در اندیشه و پریشان نشسته بود و دید ماری از موضعی در سقف خانه یبرون آمد و به سوراخی رفت. علی فراشان را بخواست و فرمان داد تا مار را بیرون آورند. چون نیک بگشتند از آن سوراخ راه به اتاق دیگر یافتند که در آن صندوقهای پر از مال بود که ارزش پانصد (پنجصد) هزار دینار داشت. این مال را علی بی درنگ در مواجب سربازان مصرف کرد. پس از آن نامه به الراضی بالله عباسی فرستاد و از وی خواست که مقاطعه شهرهای راکه در دست دارد بوی واگذارد و الراضی نیز پذیرفت. درینوقت مرداویج آمادگی حمله به شیراز را داشت که به دست غلامش کشته شد. دیگر کسی در میدان نبود که با پسرن بویه رقابت کند. علی از سوی خلیفه بغداد «عمادالدوله» و حسن «رکن الدوله» و احمد به «معزالدوله» ملقب گردیدند.
پادشاهان آل بویه- عمادالدوله علی پسر بویه
- رکن الدوله حسن پسر بویه
- معزالدوله احمد بن بویه
- عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو پسر رکن الدوله حسن پسر بویه
- مؤیدالدوله ابومنصور بویه پسر رکن الدوله حسن پسر بویه
- فخرالدوله ابوالحسن علی پسر رکن الدوله حسن پسر بویه
- شرف الدوله ابوالفوارس شیرزیل پسر عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو
- صمصام الدوله ابوکالیجار مرزبان پسر عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو
- بهاالدوله ابونصر پسر عضدالدوله ابو شجاع فنا خسرو
- مجدالدوله الوطالب رستم پسر فخرالدوله
- سلطان الدوله ابو شجاع پسربهاالدوله ابونصر
- ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله
- جلال الدوله ابوطاهر پسربهاالدوله
- ابونصرخسروفیروز پسر ابوکالیجار
- ابومنصورفولاذستون پسر ابوکالیجار
- ابوعلی کیخسرو پسر ابوکالیجار
سرزمینهای طبرستان و دیلم که در قسمت شمالی البرز و در پناه کوهها و درههای صعب العبور و جنگلهای انبوه قرار دارد، از قدیم الایام ( حتی پیش از اسلام ) حاکمیت خود را حفظ کرده بود، چنانکه زمان انوشیروان ( خسرو اول 579 – 531 م. ) تا مدتها این ولایت یک نوع حکومت خود مختار داشت.
بعد از فتوحات مسلمانان در اکناف ایران ( با اینکه تا اقصی نقاط خراسان تحت نفوذ اعراب مسلمان در آمد ) باز هم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندانهای قدیم آن ولایت، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان ( حدود رودبار و منجیل ) همچنان به آداب و رسوم خود زندگی میکردند. همچنین، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ کردند، تا روزگاری که گروههای از عراب طرفدار خاندان علی و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانواده ها قرار گرفتند. چنانکه وقتی " داعی کبیر " حسن بن زید در آن نواحی سکنی گزید، جمعی کثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند. همچنین در جنگهایی که میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد، مردم گیلان از او حمایت بی دریغ نمودند .
مرد آویج
مسئله طبرستان از همان اوایل طلوع آنها برای سامانیان حل نشده باقی مانده بود. اسفار – پسر شیرویه، هر چند ابتدا با سامانیان همراه بود، اما در آخر کار بر آنان شورید و به تدریج گرگان ،طبرستان، قزوین، ری، قم و کاشان و خراسان را در قلمرو خود آورد. اسفار فرماندهی سپاه خود را به یکی از بزرگان ولایت، یعنی مرد آویچ پسر زیار سپرد، ولی خود با طغیان سربازان رو به رو گردید و در طالقان به قتل رسید ( 316 ه.ق. ). قلمرو حکومت مرد آویچ علاوه بر مازندران و قسمتی از گیلان، به شهرهای ری، قم و کرج ابودلف و ابهر و بالاخره همدان رسید. حتی سپاه خود را به حدود دینور نیز فرستاد ( 319 ه.ق. ). مرد آویچ، اصفهان را فتح کرد و خیال حمله به بغداد را داشت. وی به زبان آورده بود که من شاهنشاهی ساسانی را بر میگردانم " (تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 259 ) و قصد داشت که مدائن را پایتخت قراردهد. او پس از آنکه مراسم جشن سده را در اصفهان بر پای داشت. به علت اختلافی که میان غلامان ترک و دیلم او پیش آمده، به دست غلامان ترک در حمام کشته شد. ( 323 ه.ق. ).
وشمگیر
بعد از مرد آویچ، جمعی از یاران او برادرش "وشمگیر" را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به بسپارند، اما، چنانکه خواهیم دید حکومت ولایتهای عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود رابه حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند. در این مدت، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد ( 323 تا 357 ه.ق.). جنگهای او با آل بویه، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بی نتیجه ماند. وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه میشد، در حین شکار، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد ( اول محرم 357 ه.ق.). بهستون (بیستون) پسر وشمگیر، با برادرش قابوس رقابت داشت و حوزه حکومت قابوس – بعد از مرگ برادر – به همان گرگان منحصر شد. در جنگی که میان او و آل بویه در حوالی استرآباد در گرفت، شکست خورد و به خراسان فرار کرد ( 371 ه.ق.). بعد از آن، گرگان در دست آل بویه باقی ماند و قابوس نیز در 403 ه.ق. به قتل رسید. بعد از او، فرزندش منوچهر که داماد سلطان محمود نیز بود نتوانست بر قلمرو خود بیفزاید و نوشیروان پسرش، و جستان نوه اش، تنها به صورت امرای محلی در گرگان تا حدود سالهای 435 ه.ق. حکومت راندند. در تمام مدتی که قابوس و منوچهر و سایر اولاد زیار در گرگان حکومت نیمه مستقلی داشتند، خاندان بویه که دست پرورده مرد آویچ بودند، پی در پی به فتوحات تازه دست مییافتند و قلمرو حکومت خود را توسعه میدادند.
دولت غزنوی (975-1187)م. (344 ه.ق. - 583 ه.ق.) یك دولت فارسی زبان، نظامی و اسلامی بود. دولت غزنوی خاستگاه نژادی و پایگاه ملی خاصی نداشت، اما به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه و تایید خلافت بغداد بود . از آنجا که غزنویان نخستین پویههای شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند به غزنویان نامدار شدند. بنیادگذار این دودمان کسی به نام سلطان محمود غزنوی بود. پدران او بردگان ترکی بودند که در زمان سامانیان خریداری شده و برای این دودمان ایرانی خدمت میکردند. کم کم کار ایشان گرفت و به شهریاری هم رسیدند. ناماورترین شهریاران این دودمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود غزنوی بودند. پس از سلطان مسعود این دودمان رو به ناتوانی گذارد و چندی پستر حوزه فرمانرواییش به بخشهایی از هندوستان و افغانستان کنونی محدود شد.
پادشاهان سلسله غزنویاننام و لقب پادشاهان این سلسله با توالی و مدت حکومتشان، از این قرار است:
پسران البتكين:
1 – البتكين 351
2 – ابواسحاق ابراهيمبن البتكين. 352
3 – بلكاتكين (غلام البتكين). 355
4 – پيرى (غلام البتكين). 362
پسران سبكتكين:
5 – ناصرالدوله سبكتكين (غلام البتكين). 367
6 – اسماعيلبن سبكتكين. 387
7 – يمينالدوله ابوالقاسم محمودبن سبكتكين (سلطان محمود غزنوی). 389
8 – جلالالدوله محمدبن محمود مكحول. صفر 421
9 – ناصر دينالله مسعود (اول) ابن محمود. شوال 421
محمد (براى بار دوم حكومت كرد و به سال 433 ه . ق. كشته شد).
10 – شهابالدوله ابوسعد مودودبن مسعود (متوفى به سال 440 ه . ق.). 433
11 – مسعود (دوم) ابنمودود (طفلى كه چند هفته حكومت كرد). 440
12 – بهاء الدوله ابوالحسن علىبن مسعود (اوّل). رجب 440
13 – عزالدوله عبد الرشيدبن محمود. 441
طغرل غاصب (غلام محمود بود 40 روز حكومت كرد و به سال 444 درگذشت).
14 – جمالالدوله فرخزادبن مسعود. 444.
15 – ظهيرالدوله ابراهيمبن مسعود، ملك مؤيد جلالالدين. 451
16 – علاءالدوله ابوسعد مسعود (سوم) ابنابراهيم. 492
17 – كمالالدوله شيرزادبن مسعود. 508
18 – سلطانالدوله ارسلان شاهبن مسعود. 509
19 – يمينالدوله بهرامشاهبن مسعود (نايب سنجر). جمادىالاولى 512
20 – معزالدوله خسرو شاهبن بهرام. 547
21 – تاجالدوله خسرو ملكبن خسرو شاه. 555
الفتح الغورى (متوفى به سال 582 ه . ق.)
سَلجوقیان یا سَلاجقه، یا آل سلجوق، نام دودمانی است که در قرنهای پنجم و ششم هجری قمری (یازدهم و دوازدهم میلادی) بر بخشهای بزرگی از آسیای غربی، شامل ایران کنونی، فرمانروایی داشتند. سلجوقیان در اصل غزهای ترکمن بودند که در دوران سامانی در اطراف دریاچه خوارزم (آرال)، سیردریا و آمودریا میزیستند.
سلجوقیان که به اسلام رو آورده بودند، بعد از ریاست سلجوق بن دقاق، نام سلاجقه را به خود گرفتند و به سامانیان در مبارزه با دشمنانشان بسیار کمک کردند. پسر سلجوق بنام میکاییل که بعد از مرگ او ریاست این طایفه را بعهده داشت، چندین حکم جهاد برای مبارزه با (به قول مورخین) کفار صادر کرد.
میکاییل سه پسر داشت به نامهای یبغو، چغری و طغرل. این قبیله که یکبار در زمان سلجوق بن دُقاق به دره سیحون کوچ کرده بودند، بار دگر بعد از مرگ سلجوق به سرکردگی سه پسر زادهاش به نزدیکی پایتخت سامانیان کوچ کردند. اما سامانیان از نزدیکی این طایفه به پایتخت احساس خطر کردند؛ بنابراین سلاجقه بار دگر از روی اجبار بار سفر بسته و به بغرا خان افراسیابی پناه بردند. این حاکم از سر احتیاط، طغرل پسر بزرگ را زندانی کرد. ولی طغرل به کمک برادر خود چغری از زندان رهایی پیدا کرد و با طایفه خود به اطراف بخارا کوچ کردند.
در سال ۴۱۶ هجری ترکان سلجوقی به ریاست اسرائیل بن سلجوق برادر میکاییل دست به شورش زدند. اما سلطان محمود او را گرفت و در هند زندانی کرد. از طرف دیگر گروهی از یارانش دست به شورش زدند.
ابتدای سلطنت سلجوقیان را باید با خطبه سلطنت برای رکن الدین ابوطالب طغرل بن میکاییل بن سلجوق در تاریخ شوال ۴۲۹ هجری در نیشابور دانست. طغرل به کمک ابوالقاسم علی بن عبدالله جوینی معروف به سالار پوژکان، که همواره در دستگاه قدرت طغرل باقی ماند، به نیشاپور وارد و سلطنت را آغاز کرد. طغرل برای خود اسم اسلامی رکنالدین ابوطالب محمد را انتخاب کرد و این نام و مقام مورد تأیید خلیفه عباسی قرار گرفت. طغرل وزیری با کفایت که او را همرده خواجه نظامالملک طوسی میدانند به نام عمید الملک کندری داشت و سیاست و تدبیر او به طغرل بسیار کمک کرد.
سرانجام در رمضان ۴۵۵ هجری بعد از ۲۶ سال سلطنت در سن هفتاد سالگی در ری در گذشت.
عضدالدوله محمد آلپ ارسلان بن جغری (۴۵۵-۴۶۵هجری)
آلپ ارسلان بعد از مرگ عمویش طغرل به سلطنت رسید و وزارت را به عمید الملک کندری سپرد. اما بعد از مدتی آلپ ارسلان به تحریک رقیب عمید الملک یعنی خواجه نظام الملک طوسی او را به قتل رساند و نفوذ او به خواجه نظام الملک طوسی منتقل شد.
بیشتر عمر آلپ ارسلان در جنگ با عیسویان سپری شد. او به قصد گسترش اسلام به ارمنستان حمله کرد و بر آن سرزمین غالب شد. اما بعد از غلبه بر آن سرزمین در سال ۴۶۴ با حمله ارمانیوس دیوجانوس امپراتور روم مواجه شد. این جنگ با شکست رومیان و دستگیر شدن ارمانیوس دیوجانوس به پایان رسید.
آلپ ارسلان در سال ۴۶۵ هجری به دستهای از ترکها کشته شد. او در روزهای آخر عمرش شنید که ترکها در بخارا و سمرقند به مردم ظلم وستم میکنند، بنابراین با لشکری برای سرکوبی آنها حرکت کرد. اما به دست یکی ار ترکهای مخالف کشته شد و سر انجام پیکر او را به مرو منتقل کردند.
ملکشاه(۴۶۵-۴۸۵هجری)
ملکشاه پسر آلپ ارسلان بعد از مرگ پدرش به کمک خواجه نظامالملک به کرسی سلطنت نشست. او به کمک فراست و دانایی خواجه نظامالملک توانست به تمام رقیبان سلطنتی خود از جمله شاهزادگان مدعی سلاجقه غلبه کند. بعلاوه اینکه توانست سرزمینهای تحت اشغال سلجوقیان را گسترش بدهد. از متصرفات او میتوان به باز پس گیری سمرقند از فاطمیون مصر و انطاکیه از روم شرقی نام برد. عراق عرب، گرجستان، ارمنستان، آسیای صغیر و شام از دیگر محدودههای تخت تصرفات او میباشد.
حکومت ملکشاه که در سال ۴۶۵ هجری آغاز شده بود، بعد از بر کناری خواجه نظامالملک و روی کار آمدن تاجالملک قمی حرکت رو به زوال را پیش گرفت. عاقبت خواجه نظامالملک در نهاوند بدست یکی از اسماعیلیان به نام ابوطاهر در سال ۴۸۵ هجری کشته شد. ملکشاه نیز در همان سال زندگی را بدرود گفت.
چند پاره شدن سلجوقیان
یه علت گسترش حکومت سلاجقه، ملکشاه کشور را به ایالات و ولایات مختلف تقسیم کرده بود و هر ولایت را یکی از شاهزادگان،امراء یا اتابکان اداره میکرد.
اینان به علت دوری از اصفهان پایتخت آن عهد و قدرتی که ملکشاه به آنها داده بود، بعد از مدتی شروع به تشکیل حکومتی جدا و مستقل کردند. سلسله خوارزمشاهیان به دست انوشتکین غزجه که یکی از امراء بود تأسیس شد. اتابکان نیز برای خود دم از استقلال زدند. در کرمان سلسله سلاجقه کرمان و در روم سلسله سلاجقه روم بوجود آمد. از طرف دیگر اتابکان آذربایجان و اتابکان لرستان هم ادعای استقلال کردند.
سلطان محمد
سلطان محمد را میتوان آخرین پادشاه سلجوقیان دانست که بر تمام تصرفات این سلسله حکومت کرد. پس از اینکه ملکشاه زندگی را بدرود گفت بین پسران و شاهزادگان سلجوقی جدال سنگینی در گرفت. ابتدا بین دو پسر او محمود و پسر بزرگ برکیارق جنگ بر سر تاج و تخت سر گرفت. این جدال عاقبت در اصفهان با پیروزی محمود به پایان رسید و برکیارق زندانی شد. اما بعد از مدتی محمود بر اثر بیماری آبله در گذشت و قدرت دوباره به برکیارق بر گردانده شد.
محمد پسر دیگر ملکشاه که در آن موقع سلطنت گنجه را بر عهده داشت سر به شورش علیه برادر خویش برداشت. بجز جنگ اول که در نزدیکی همدان رخ داد و با شکست محمد به پایان رسید، پنج جنگ دیگر نیز رخ داد که عاقبت با صلح بین دو برادر به پایان رسید. اما برکیارق در سال ۴۹۸ هجری یک سال بعد از صلح با برادرش محمد در گذشت و امور به محمد منتقل شد.
سلطان محمد امور مربوط به خراسان را به برادر خود سنجر واگذار کرد و خود امور دیگر تصرفات را به عهده گرفت. شام، آسیای صغیر و عراق عرب بخاطر از بین رفتن قدرت خلفای عباسی در فرمان او بود.
سلجوقیان شرق ایران
بعد از آنکه سلطان محمد در گذشت سلطنت ایران تقریباً به دو قسمت تقسیم شد: سلجوقیان شرق به دست سلطان سنجر برادر سلطان محمد و سلجوقیان غرب به دست محمود. سلطان سنجر در دوران سلطنت خود کشمکشهای فراوانی را پشت سر گذاشت، اما قسمتی از کشور یعنی خراسان به پایتختی مرو را کاملاً در اختیار خود داشت. عاقبت سنجر در سن ۷۲ سالگی و بعد از تقریباً ۶۲ سال سلطنت در سال ۵۵۲ هجری زندگی را بدرود گفت. سنجر برای خود جانشینی نداشت و خواهر زاده اش رکن الدین محمود به جای او بر تخت نشست. اما دز سال ۵۷۷ هجری به دست یکی از سرداران سلجوقی کور شد و باقی زندگی را در زندان به سر برد تا در گذشت.
دودمان سلجوقیان شرق با مرگ سنجر از بین رفت.
پادشاهان سلجوقی
|
پادشاه |
زندگی |
پادشاهی |
1 |
رکنالدین طغرلبک بن سلجوق |
....-.... |
1037-1063 |
2 |
عضدالدوله آلپارسلان |
....-.... |
1063-1072 |
3 |
جلالالدوله ملکشاه |
....-1092 |
1072-1092 |
4 |
ناصر الدنیا و الدین محمود |
1087-.... |
1092-1094 |
5 |
رکن الدین برکیاروق |
....-.... |
1094-1099 |
6 |
غیاث الدنیا و الدین محمد |
....-.... |
1099-1104 |
5-2 |
رکن الدین برکیاروق |
....-1105 |
1104-1105 |
7 |
جلالالدین ملکشاه بن برکیاروق |
1100-.... |
1105-1105 |
6-2 |
غیاث الدنیا و الدین محمد |
....-1118 |
1105-1118 |
8 |
محمود بن محمد بن ملکشاه |
1104-1131 |
1118-1131 |
9 |
داود بن محمود |
....-.... |
1131-1131 |
10 |
مسعود بن محمد بن ملکشاه |
....-1152 |
1131-1152 |
11 |
معزالدین احمد سنجر |
....-.... |
1152-1157 |
آغاز کار خوارزمشاهیان
نوشکتین نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلامی بود از اهالی غرجستان که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سامانیان خریداری شد. این غلام در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب استعداد سرشار و کفایتی که از خود نشان داد به زودی مدارج ترقی را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به امارت خوارزم برگزیده شد. نوشتکین صاحب ۹ پسر بود که بزرگترین آنها، قطب الدین محمد نام داشت. پس از نوشتکین، فرزندش محمد از جانب برکیارق به ولایت خوارزم رسید «۴۹۱ ق / ۱۰۹۸ م» و سلطان سنجر نیز بعدها او را در آن سمت ابقاء کرد. بدین ترتیب دولت جدیدی بنیانگذاری شد که بیش از هر چیز برآورده و دست پرورده سلجوقیان بود. قطب الدین محمد به مدت سی سال تحت قیومیت و اطاعت سلجوقیان امارت کرد. پسرش اتسز هم که بعد از او در ۵۲۲ ق / ۱۱۲۸ م به فرمان سنجر امارت خوارزم یافت، از نزدیکان درگاه سلطان سلجوقی بود. هر چند بعدها کدورتی بین وی و سلطان سنجر پدید آمد که به درگیریهای متعددی هم منجر شد، اما تا زمان حیات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه قلمرو خوارزمشاهیان کمک چندانی بکند. چون اتسز پیش از سنجر وفات یافت، پسرش ایل ارسلان «۵۵۱ ق / ۱۱۵۶ م» امیر خوارزم شد. اما در زمان او که سلطان سنجر نیز وفات یافته بود، نزاع داخلی سلجوقیان، امکانی را فراهم آورد تا ایل ارسلان به قسمتی از خراسان «۵۵۸ ق / ۱۱۶۳ م» و ماوراءالنهر «۵۵۳ ق / ۱۱۵۸ م» که هر دو در آن ایام دچار فترت بودند، دست یابد و به این ترتیب نزدیک به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حکومت کند.
میراث سلجوقی در اختیار خوارزمشاهیان
بعد از ایل ارسلان، منازعاتی که بین پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش برای دستیابی به فرمانروایی ولایات بروز کرد، بارها موجب رویارویی نیروهای این دو برادر شد، تا این که عاقبت با استیلای تکش این درگیریها به پایان رسید.
در زمان تکش تمامی خراسان، ری و عراق عجم، یعنی آخرین میراث سلجوقی به دست خوارزمشاهیان افتاد. غلبه تکش بر تمام میراث سلجوقی، نارضایتی خلیفه بغداد را به دنبال خود داشت که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامنگیر محمد بن تکش شد. با درگذشت علاءالدین تکش «رمضان ۵۹۶ ق / ژوئن ۱۲۰۰ م»، پسرش محمد خود را علاءالدین محمد خواند و به این ترتیب سلطان محمد خوارزمشاه شد.
رویارویی علاء الدین محمد با خلیفه عباسی
بیست سال «۵۹۶ - ۶۱۶ ق / ۱۲۰۰ - ۱۲۱۹ م» فرمانروایی علاءالدین تکش به طول انجامید. علاءالدین محمد که میراث دشمنی با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقیهان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادریش بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان متجاوز، بی رحم و عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی میشدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت.
رویارویی با مغولان
در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش میداد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛ در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاستهای در حال طلوع بود . مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیهای از طوایف بدوی یا بدوی گونه، خود را برای حرکت به سوی ماوراءالنهر آماده میساختند، اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسی سلطان خوارزمشاه و خلیفه بغداد، نه تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد. در نتیجه فاجعه عظیمی که تدارک دیده میشد، از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی ماند، ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیه تباه شد. و در یک کلام، ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش باز میگشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنی آن نابود شده بود. دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که میتوانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در نکبت استبداد مطلقه، ماجراجوییهای شاهانه و تنگ نظریهای مذهبی و سیاسی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کار گردانان و از همه مهمتر مردم محروم نمود.
فرمانروایان خوارزمشاهی
نوشتکین غرچه متوفى ۴۹۱ ه . ق.
قطبالدین محمد از ۴۹۱ تا ۵۲۱ ه . ق.
اتسز خوارزمشاه از ۵۲۱ تا ۵۵۱ ه . ق.
ایل ارسلان از ۵۵۱ تا ۵۶۸ ه . ق.
سلطانشاه (پسر ايلارسلان) متوفى ۵۶۸ ه . ق.
علاءالدین تکش (پسر ايلارسلان) از ۵۶۸ تا ۵۹۶ ه . ق.
علاءالدين محمد از ۵۹۶ تا ۶۱۷ ه . ق.
جلال الدین منکبرنی از ۶۱۷ تا ۶۲۸ ه . ق.
ایلخانان ایران نام سلسلهای که از ۶۵۴ تا ۷۵۰ ه. ق. در ایران حکومت میکردند و فرزندان چنگیزخان مغول بودند. در عهد قاآنی منگو ایران نیز در تحت سلطنت خاندان هولاکو از شعبهٔ فرزندان تولی دارای یک سلسلهٔ سلطنتی شدند که آنرا سلسلهٔ ایلخانان یعنی خانان محلی میگویند و غرض از این عنوان آن بودهاست که سمت اطاعت ایلخانان را نسبت به قاآنان میرسانند و این احترام همه وقت از طرف ایلخانان ایران رعایت میشده است.
فهرست اسامی ایلخانان در ایران:
- هولاکوخان پسر تولوی پور چنگیز از ۶۵۱ تا ۶۶۳ ه. ق.
- اباقاخان پسر هولاکو از ۶۶۳ تا ۶۸۰ ه. ق.
- سلطان احمد تکودار پسر هولاکو از ۶۸۰ تا ۶۸۳ ه. ق.
- ارغونخان پسر اباقا از ۶۸۳ تا ۶۹۰ ه. ق.
- گیخاتوخان پسر اباقا از ۶۹۰ تا ۶۹۴ ه. ق.
- بایدوخان پسر طرغان پسر هولاکو از جمادی الاولی ۶۹۴ تا ذیقعدهٔ۶۹۴ ه. ق.
- غازان پسر ارغون از ۶۹۴ تا ۷۰۳ ه. ق.
- الجایتو پسر ارغون از ۷۰۳ تا ۷۱۶ ه. ق.
- بهادرخان پسر الجایتو از ۷۱۶ تا ۷۳۶ ه. ق.
- ارپاوگان از ۷۳۶ تا ۷۳۶ ه. ق.
- موسیخان پسر علی پسر پایدو از شوال تا ۱۴ ذیحجهٔ۷۳۶ ه. ق.
- محمدخان پسر منگو تیمور پسر هولاکو... ذیحجه ۷۳۷ ه. ق.
- ساتیبیک دختر الجایتو ذیحجهٔ۷۳۹ تا ۷۴۱ ه. ق.
- شاهجهان تیمور پسر آلافرنگ پسر گیخاتو ذیحجهٔ۷۳۹ تا ۷۴۰ ه. ق.
- سلیمانخان پسر یشموت پسر هولاکو ذیحجهٔ۷۴۱ تا ۷۴۵ ه. ق.
- طغاتیمورخان از ۷۳۶ تا ۷۵۳ ه. ق.
- انوشیروان دادگر از ۷۴۴ تا ۷۵۶ ه. ق.
شیخ صفیالدین اردبیلی، نیای بزرگ صفویان هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرینکلاه بود. فیروزشاه از بومیان ایرانی و کردتبار بود که در منطقه مغان نشیمن گرفته بود. زبان مادری شیخ صفیالدین تاتی بود و اشعار تاتی او امروزه در دست است. تاتی یکی از زبانهای ایرانی و زبان بومی آذربایجان بودهاست.
دودمان پادشاهی صفویه به وسیله شاه اسماعیل اول با اتکا بر پیروان طریقت تصوف علوی تأسیس شد. این پیروان که عمدتاً از ایلهای ترک آناتولی بودند ,و بعداً به قزلباشها ملقب شدند بر سر اعتقادات خود سالها به طرفداری از آققویونلوها و قراقویونلوها درگیر جنگهای پیاپی با دولت عثمانی بودند. اسماعیل جوان نوه شیخ جنید، پسر شیخ صفی الدین و نوه اوزونحسن آق قویونلو تحت آموزش بزرگان قزلباش (موسوم به اهل اختصاص) پرورش یافت و رهبر دینی آنان بشمار میآمد.
ایجاد و قدرت گرفتن سلسله صفوی نتیجه حدود ۲۰۰ سال تبلیغات فرهنگی صوفیان صفوی بود. اگر به این نکته دقت کنیم که شاه اسماعیل در زمان تاجگذاری ذر تبریز تنها ۱۴ سال داشت ارزش این سابقه فرهنگی بیشتر مشخص می گردد.پس از فرو پاشی خلافت عباسی در بغداد محور اصلی ارایه یک مذهب و گرایش رسمی از اسلام از میان رفت.به این ترتیب از بین رفتن دستگاه خلافت رسمی درکنار عواملی چون نابسامانی ناشی از حمله مغولان و میل به درونگرایی مردم و تساهل مذهبی مغولان موجب رونق فراوان فرقه های مختلف از جمله شاخه های مختلف تصوف شد. پیروان شیخ صفی الدین نیز در واقع مبلغ فرقه خاصی از تصوف مبتنی بر مذهب شیعه دوازده امامی بودند(هر چند در مورد اینکه شخص شیخ صفی الدین شیعه بوده است تردیدهایی وجود دارد).اعتقاد قزلباشان به این فرقه از تصوف تا پیش از سلطنت شاه عباس اول مهمترین عامل قدرت صفویه بود. قزلباشان تا پیش از جنگ چالدران در واقع نوعی الوهیت برای شاه اسماعیل قایل بودند که با شکست در جنگ این اعتقاد آنها رو به سستی نهاد.
شاهان صفوی عبارتند از :
اسماعیل ملقب به ابوالمظفر بهادر خان حسینى، و معروف به شاه اسمعیل موسس سلسله صفوی به عنوان اولین سلسه تماما ایرانی، حاکم بر سراسر ایران پس از اسلام است.
وی با رسمیکردن مذهب شیعه و با زنده کردن هویت ایرانی مرزهای ایران را به حدود مرزهای ساسانیان رسانید و در واقع ایران را به عنوان یک واحد سیاسی مستقل پس از اسلام پس از حدود هفتصد سال اشغال تأسیس و تثبیت کرد. و از وی اشعاری به ترکی و به فارسی با تخلص "خطایی" برجا ماندهاست.
تبار اسماعیل به شیخ صفی الدین اردبیلی میرسد و فرزند شیخ حیدر است و مادرش مارتا دختر سلطان اوزون حسن آق قویونلو و کوراکاترینا شاهزاده یونانی ترابوزان بود.
اسماعیل در 866 ه.ش. در اردبیل دیده به جهان گشود. پدرش شیخ حیدر به همراه مریدان خود -که به دلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر) خوانده میشدند- به عنوان جهاد با مسیحیان چرکس به نواحی قفقاز رفتند. توسعهطلبی حیدر باعث شد که با شیروانشاهان وارد جنگ شود و سلطان یعقوب آق قویونلو به کمک شروانشاهان رفت و نهایتا حیدر تیر خورد و به اسارت درآمد و جان خود را در این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز به اسارت در آمدند. در این زمان اسماعیل کودکی شیرخوار بود.
اسماعیل به همراه مادر ودو برادرش در اصطخر فارس به مدت چهار سال و نیم زندانی شدند.«عالم آراى عباسى، ص 32؛ جهانگشاى خاقان، صص 44 - 46» در این دوره سلطان یعقوب آق قویونلو مرد و بین فرزندانش رستم وبایسنقر جنگ درگرفت و رستم برای مقابله با بایسنقر، «سلطان علی» برادر بزرگ اسماعیل و خانوادهاش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتیبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریز شد و با سپاهی از صوفیان بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی به وحشت افتاد و وی را در میانه راه تبریز و اردبیل به قتل رساند. سلطان علی برادر هفت سالهاش اسماعیل را به یاران صمیمی و وفادارش سپرد.
اسماعیل مدتی در پنهانی در اردبیل زیست و سپس برای امنیت بیشتر به لاهیجان رفت و نزد امیر آنجا «کارکیا میرزا» پناه گرفت. کارکیا میرزا على، فرمانرواى محلى لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوى بود در تربیت اسماعیل خردسال اهتمام کرد. اسماعیل تا 905 ه.ق. با مراقبتهاى شمس الدین لاهیجى که از فضلاى آن دیار بود؛ فارسى، عربى، قرآن و مبانى و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت. «احسن التواریخ، ص 9؛ جهانگشاى خاقان، صص 64 - 67» همچنین در این مدت، زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفى لاهیجان فنون رزم آموخت «جهانشگاى خاقان، ص 57».
بدین ترتیب اسماعیل از یک سو تحت تأثیر فرهنگ صوفیانه خانقاه شیخ صفی بود و از سوی دیگر احتمالاً در گیلان با برخی آموزههای ایران باستان و تشیع امامی آشنا شده و این مجموعه این آموزه ها او را برای بدل شدن به یک حاکم مقتدر، فرمانده نظامی و پیشوای مذهبی آماده ساخته است.
فرزند ارشد شاه اسماعیل صفوی و دومین پادشاه از سلسله صفویه. پس از مرگ پدر با آشوب داخلی و حمله ازبکان و عثمانیان مواجه شد که با حسن تدبیر و شجاعت از پس این مشکلات به خوبی بر آمد و دورهای طولانی از صلح و ثبات را برای ایران به ارمغان آورد.وی فردی به شدت متعصب و معتقد به مذهب شیعه دوازده امامی بود.
پس از مرگ شاه اسماعیل اول صفوی شاه طهماسب اول در سال ۹۲۹ ه.ق (۱۵۲۳ م) در سن ۱۰ سالگی به سلطنت رسید.روشن است که به علت کم بودن سن سال شاه جدید فرصتی برای کسب قدرت برای امرای قدرت طلب قزلباش فراهم شد.۱۰ سال اول سلطنت شاه طهماسب در واقع عرصه رقابت امرا قزلباش برای کسب قدرت بود.شاه جوان به علت شجاعت و تدبیر ، کم کم توانست خود را به عنوان شاهی مقتدر برای ایران مطرح کند و زمام قدرت را در دست گیرد.شاه طهماسب در دوره بلند حکومت خود توانست با وجود کمبود منابع به خوبی تهدیدات مکرر ازبکان و سپس عثمانیان را دفع کند و سپس دورهای از صلح و ثبات را برای کشور به ارمغان آورد.دورهای که تا از مرگ وی در سال ۹۸۴ و به سلطنت رسیدن فرزند تند خوی خود شاه اسماعیل دوم ادامه داشت.
او فرزند ارشد شاه طهماسب صفوی بود که در زمان حیات پدرش به علت سو رفتار در قلعه قهقهه محبوس شد و به مدت نزدیک ۲۰ سال و تا زمان مرگ پدرش در آن جا زندانی بود. پس از مرگ شاه طهماسب با دسیسه چینی بخشی از قبایل قزلباش و کشته شدن فرزند دیگر شاه طهماسب به نام حیدر میرزا توسط قزلباشان طرفدارش به حکومت رسید. رفتار اسماعیل به علت مدت زیاد محبوس بودن بشدت خشن بود.
دوره کوتاه ۱۵ ماهه سلطنت شاه اسماعیل دوم برای فرزندان شاه طهماسب بسیار خونبار بود. اسماعیل که خود طبعی شرور داشت به علت ۲۰ سال زندانی بودن در قلعه قهقهه بسیار خشن تر و نسبت به اطرافیان بی اعتماد تر شده بود.
اسماعیل از همان ابتدا شروع به کشتن و کور کردن فرزندان و فرزندزادگان پدرش کرد. مصطفی میرزا، ابراهیم میرزا، حسین میرزا، محمود میرزا، علی میرزا یکی پس از دیگری کشته و یا کور شدند. خشونت اسماعیل به حدی بود که حتی از خون فرزند یک ساله محمود میرزا نیز نگذشت. در این میان تنها محمد میرزا یا سلطان محمد خدابنده به علت ضعف بینایی و اینکه احتمالاً از جانب او خطری محتمل نبود زنده ماند و شاه عباس که نوجوان و در هرات بود تنها به این دلیل زنده ماند که قبل از اجرا شدن فرمان قتل او خود شاه اسماعیل کشته شده بود.
خشونت اسماعیل ، گرایش وی به تسنن ، طرد پریخان خانم دختر قدرت طلب و با نفوذ شاه طهماسب و تهدید امرای قزلباش نهایتا منجر به کشته شدن او شد. کشندگان شاه اسماعیل با همکاری کنیزان حرم و پریخان خانم افیون مصرفی شاه را مسموم کردند و محافظین روز بعد شاه را نیمه مرده همراه با رفیقش حسن بیک حلواچی از اتاق او در دولتخانه بیرون آوردند. شاه ساعتی بعد مرد اما حسن بیک زنده ماند.
سلطان محمد خدابنده فرزند تقریباً نابینای شاه طهماسب بود که از کشتار خانوادگی شاه اسماعیل دوم به دلیل نابینایی جان سالم به در برد و پس از کشته شدن اسماعیل دوم از سوی امرای قزلباش به حکومت برگزیده شد. وی به علت مهربانی و نابینایی نتوانست با اقتداری مانند پدرش طهماسب یا فرزندش شاه عباس حکومت کند و در دوره کوتاه حکومت وی عثمانیان از اوضاع نابسامانی که پس از مرگ اسماعیل دوم ایجاد شده بود استفاده کرده و تبریز را اشغال کردند.تلاشهای سلطان محمد خدابنده برای بازپس گیری تبریز به دلیل اختلافات داخلی امرای قزلباش با شکست مواجه شد و این شهر تا زمان شاه عباس اول در تصرف عثمانیان باقی ماند.سلطنت کوتاه وی با به قدرت رسیدن فرزندش شاه عباس به کمک مرشد قلیخان حاکم مشهد به پایان رسید.با به سلطنت رسیدن شاه عباس وی کاملاً از امور سیاسی فاصله گرفت تا اینکه در سال نهم حکومت فرزندش عباس در قزوین به بیماری مبتلا شده و جان به جان آفرین تسلیم نمود. جسد وی به عتبات نقل شده و در آنجا به خاک سپرده شد.
شاه عباس بزرگ یا شاه عباس اول نامدارترین شهریار دوران صفوی – و حتی پس از اسلام – فرزند سلطان محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی بر ایران به مدت بیش از ۴۲ سال با اقتدار آمیخته با استبداد شهریاری نمود.
در کودکی به عباس میرزا معروف بود و والی هرات بود؛ شاه اسماعیل دوم صفوی که مردی خشن و نا نجیب بود؛ همانند دیگر برادر زادگان و برادران فرمان قتل او و پدرش ( سلطان محمد خدابنده ) را صادر کرده بود ولی این امر وقتی که شاه اسماعیل دوم به قتل رسید کان لم یکن باقی ماند.
سپس وی به یاری علیقلی خان شاملو در خراسان تاج گذاری کرد و حکومت خراسان در زمان شهریاری پدرش در دست وی بود تا آنکه مرشد قلی خان استاجلو با غلبه بر علیقلی و با مساعدت های خویش؛ قزوین را فتح نمود و در آن شهر عباس میرزا در سن ۱۸ سالگی به تخت سلطنت ایران نشست و پدر او را خلع نمودند . شاه عباس همانند بسیاری از شاهان در ابتدای کار ۱۸ نفر از سران قزلباش را به بهانه خونخواهی کشت و پس از آن مرشد فلی خان را نیز به همین سرنوشت دچار ساخت.
در سال ۱۰۰۰ هجری قمری پایتخت را به اصفهان منتقل کرد و ولایلت شرقی را نظم و آرامش داد و در سال ۱۰۰۷ هجری قمری در قزوین با آنتونی و رابرت شرلی مواجه گشت و از وجود آنان برای تجهیز و ایجاد نظم قشون ایران استفاده کرد و نیز توسط آن ها روابط ایران و ممالک اروپایی را با داشتن یک وجه مشترک و آن دشمنی با عثمانی گسترش داد. در مقابل قزلباش ها گروهی از ترکان به نام «شاهسون» را به وجود آورد و با گسترش ایل آنها؛ سعی به تضعیف قزلباش ها نهاد. برادران شرلی را به کمک الله وردی خان گماشت تا توپخانه و اسلحه خانه قدرتمند بسازند. تا آنکه در سال ۱۰۰۷ به عثمانی تاختند و تبریز و ایروان و شکی را از آنها ستاندند.
شاه صفی از پادشاهان دودمان صفوی ایران بود که از ۱۰۰۷ تا ۱۰۲۱ خورشیدی (۱۴ سال) پادشاهی کرد. شاه صفی ششمین شاه صفوی و جانشین شاه عباس یکم و فرزند صفیمیرزا بود.
شاه عباس دوم هفتمین پادشاه دودمان صفوی ایران بود. شاه عباس دوم که از ۱۰۲۱ تا ۱۰۴۵ خورشیدی (۲۴ سال) پادشاهی کرد فرزند و جانشین شاه صفی بود.
در واقع همان شاه سلیمان صفوی است که پس از سال نخست سلطنت به توصیه منجمین نامش را تغییر داد و مجدداً با نام جدید (سلیمان) تاجگذاری کرد.دلیل این توصیه ابتلای شاه به بیماری جرب و شیوع طاعون در کشور و وضعیت نا بسامان کشور بود و منجمان گمان می کردند با این کار تأثیر نحوست زمان تاجگذاری نخست از میان می رود.البته پس از تاجگذاری مجدد بیماری شاه رو به بهبود نهاد و اوضاع کشور نیز کم کم به سامان شد.
شاه صفی دوم یا شاه سلیمان - پادشاه صفوی فرزند ارشد شاه عباس دوم بود. وی پس از مرگ پدرش در حالیکه از ابتدای زندگی طبق رسمی که از زمان شاه عباس اول وجود داشت در حرمسرا رشد کرده بود به سلطنت رسید.در سال نخست سلطنت وی اوضاع کشور به شدت رو به آشفتگی گذاشت. به توصیه منجمین وی با نام جدید سلیمان مجدداً تاجگذاری کرد.از بخت خوش اوضاع کم کم بهبود پیدا کرد.
شاه سلطان حسین آخرین پادشاه از خاندان صفوی بود که در ۱۱۰۵ه.ق به جای پدر بر تخت سلطنت نشست و توانست مدتی رسما بر کل کشور ایران حکومت نماید. سلطنت وی با شورش افغانها و اشغال اصفهان به دست آنها پایان یافت. وی مردی بسیار هوسران و ضعیف النفس بود. در دوره حکومت وی آخرین بازماندههای نظم حکومتی و ساختار اداری که با تلاشهای شاه اسماعیل، شاه طهماسب و شاه عباس کبیر ایجاد شده بود از میان رفت. وی عملا هیچ قدرتی در اداره امور نداشت و حتی علاقهای هم به دانستن اتفاقاتی که در اطرافش میافتاد نشان نمیداد. کشور در هرج و مرج نابسامانی فرو رفت و هر نوع فسق و فجوری بدون هیچ ممانعتی حتی در پایتخت رخ میداد. شرح برخی هوسرانیها و نابسامانیهای دوره حکومت وی در کتاب رستم التواریخ در اوایل حکومت فتحعلی شاه قاجار نوشته شدهاست.
شاه طهماسب دوم دهمین پادشاه دودمان صفوی ایران بود. شاه طهماسب دوم که از ۱۱۰۸ تا ۱۱۱۱ خورشیدی (۳ سال) پادشاهی کرد فرزند و جانشین شاه سلطان حسین بود.
شاه طهماسب دوم پس از اشغال اصفهان بدست افغانهای شورشی و کشته شدن شاه سلطان حسین برای مدتی بر بخشی از ایران به طور ناقص حکومت می کرد و در پی شکست از عثمانی و بستن قرار داد صلح خفت بار توسط نادرقلی افشار (نادر شاه) از سلطنت برکنار شده و کشته شد.
شاه عباس سوم یازدهمین پادشاه دودمان صفوی ایران بود. شاه عباس سوم که از ۱۱۱۱ تا ۱۱۱۴ خورشیدی (۳ سال) پادشاهی کرد جانشین شاه طهماسب دوم بود. شاه سلطان حسین، نهمین شاه صفوی، پدر شاه عباس سوم بود.
شاه اسماعیل سوم از نوادگان شاه سلطان حسین صفوی بود پس از اتحاد سه گانه میان کریم خان ، علی مردان خان و ابوالفتح خان تصمیم گرفته شد شاه اسماعیل سوم در اصفهان بر تخت پادشاهی نشیند . اما علی مردان خان نقض پیمان کرد و در جنگی که میان کریم خان و علی مردان خان روی داد شاه اسماعیل سوم با بسیاری از بزرگان و سپاهیان همراهش به کریم خان زند پیوستند. کریم خان زند تا آخر عمر خود همواره او را به عنوان پادشاه ایران قلمداد می کرد و خود را وکیل مردم عنوان می کرد .
در جریان جنگهایی که بین کریم خان و محمد حسن خان قاجار روی داد شاه اسماعیل با تمام سپاهیان خود به محمد حسن خان قاجار پیوست . پس از آن تا هنگام مرگش به عنوان شاه صوری و کاذب ایران در خدمت قاجارها زندگی می کرد .
نادرشاه افشار، رئیس ایل افشار و بنیانگذار دودمان افشاریه بود که یازده سال بر ایران حکومت کرد. پایتخت وی شهر مشهد بود.
نادر شاه افشار در سال ۱۶۸۸ در ایل افشار در کبهان ایران به دنیا آمد. اَفشار یا اوشار یکی از ایلهای بزرگی است که در زمان شاه اسماعیل صفوی همراه با شش ایل بزرگ از آناتولی عثمانی به ایران آمدند و پایههای سلسله صفوی را بنیاد گذاردند. این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم میشد: یکی قاسملو و دیگری ارخلو یا قرخلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفه قرخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحی ابیورد و دره گز و باخرز تا حدود مرو مسکن داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدی باشند. تعداد بسیاری از این ایلها در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند.
اسم اصلی او نادرقلی بود و هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود که همراه با مادرش در یکی از یورشهای ازبکهای خوارزم به اسارت آنها در آمد. بعد از مدت کوتاهی از اسارت گریخته و به خراسان برگشت و در خدمت حکمران ابیورد باباعلی بیگ بود. او گروه کوچکی را به دور خود جمع کرده بعد از کنترل چند ناحیه خراسان خود را نادرقلی بیگ نامید. فئودال بزرگ ملک محمود سیستانی (حاکم سیستان) تا حدی مانع قدرت گیری نادرقلی بیگ شد ولی نادر در سال ۱۷۲۶ پشتیبانی شاه طهماسب صفوی و فتحعلی خان قاجار (پسر شاه قلی خان قاجار و پدربزرگ آقا محمدخان قاجار) را جلب کرده توانست ملک محمود را شکست دهد و حاکمیت شاه ایران را در خراسان بر پا نماید. شاه طهماسب نادر قلی را والی خود درخراسان اعلام کرد و بعد از آن نادر اسم خود را به طهماسب قلی تغییر داد. سال بعد او مناسباتش با شاه طهماسب را قطع کرده و بعد از سرکوب چند ایل ترک و کرد به حکمرانی کامل خراسان میرسد. آنگاه برای به قدرت رساندن شاه طهماسب با افغانها وارد جنگ شده در ۱۷۲۹ رییس افغانها یعنی اشرف افغان را در نزدیکی دامغان(طی نبرد دامغان) و سپس در مورچه خورت اصفهان و برای بار سوم در زرقان فارس شکست داد و بعد در تعقیب وی، افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار داده و قبایل این دیار را مطیع نمود. سپس با دشمنان خارجی وارد جنگ شد و روسها را از شمال ایران راند، اما در زمان جنگ با عثمانیها که غرب ایران را در اشغال داشتند متوجه شورشی در شرق ایران شد و جنگ را نیمه کاره رها کرده به آن سامان رفت. شاه صفوی به قصد اظهار وجود دنباله جنگ وی را با عثمانیان گرفت که به سختی منهزم شد.
در سال ۱۷۳۱ به دنبال یک قرارداد بین شاه طهماسب و دولت عثمانی که قسمتی از آذربایجان را به آن دولت وا گذار میکرد نادر رهبران ایلها را که پشتیبان صفویه بودند در یک جا جمع نمود و با کمک آنها طهماسب را از سلطنت برکنار گردانیده پسر هشت ماهه او عباس را به جانشینی انتخاب کرد و خود را نایب السلطنه نامید. اما در واقع قدرت اصلی در دست نادر بود. نادر شاه در عرض دو سال کل آذربایجان و گرجستان را از عثمانیان پس گرفت.
در سال ۱۱۴۸ کلیه حکمرانان و کدخدایان ایران را در دشت مغان جمع کرد (بالغ بر ۲۰۰۰۰ نفر) و با زهرچشم و قدرت نمایی و حتی ارتکاب به قتل یکی از مخالفان خویش و طرفداران صفویه(ملا باشی)، آنان را به امضای طوماری واداشت که در آن با الحاح از نادر خواسته میشد که خودرا سلطان بنامد. نادر اندکی بعد در هشتم مارس ۱۷۳۶ تاجگذاری نمود. شاعری به نام قوام الدین ماده تاریخ تاجگذاری وی را الخیر فی ماوقع سرود که بر روی سکههای دوره افشاریه منقوش گردید .
سپس با استفاده از اوضاع آشفته هندوستان به این کشور لشکر کشید و دهلی را تسخیر کرد. در این جنگ بیش از سی هزار نفر کشته شدند. نادر با غنائم فراوان که از هند به چنگ آورده بود به ایران بازگشت و تاج پادشاهی هند را بر سر محمد شاه گذاشت.غنائمی که نادر شاه به ایران آورد ده برابر بیشترین درآمد سالانه ی دوران صفویه برآورد شده است. در میان این غنائم جواهراتی چون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس شهرت دارند.
نادر شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. بعد، از کار خود پشیمان شده بعضی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر میدانست کشت. لازم به گفتن این نکته میباشد که همواره پزشکی فرانسوی در رکاب نادر شاه بود که بنا به عقیده ای امکان وجود دسیسه از جانب او نیز میرود.
سرانجام شورشها آغاز شد و نادر به سرکوب شورشیان پرداخت اما زمانی که برای رفع یکی از این شورشها رفته بود شبانه در چادر خود به قتل رسید.
نادر زمینه را برای جانشینی مناسب از بین برد. وی بسیاری از اطرافیان خود را از پای درآورد. پس از مرگ وی سرداران او نیز در گوشه و کنار علم استقلال بر افراشتند؛ کریمخان زند وکیل الرعایا در شیراز، احمدخان ابدالی در افغانستان، آزادخان افغان در آذربایجان و حتی محمد حسن خان قاجار در مازندران شروع به حکومت کردند. در خراسان نیز علیقلیخان افشار (برادرزاده نادر) بسیاری از اولاد و خانواده نادر را قتل عام کرد و خود را «عادلشاه» نامید و شروع به حکومت کرد. وی که مردی خونریز و عیاش بود، محمدحسن خان قاجار را شکست داده، پسرش آقامحمد خان را مقطوعالنسل کرد. اما سرانجام توسط برادر خود ابراهیم خان، کور و سپس کشته شد. نوه نادر، به نام شاهرخ میرزا را به قدرت رساندند. یکسال بعد، او نیز مخلوع و کور شد، اما دوباره به قدرت رسید و با حیله و نیرنگ شاه سلیمان ثانی (از خاندان صفوی که مورد احترام عموم بود) از پای درآمد. شاهرخ نابینا چهل و هشت سال سلطنت کرد، اما فقط بر خراسان. همان گونه که ذکر شد این سلطنت در واقع به مثابه صدقهای بود از طرف کریم خان به بازماندگان نادر. پس از مرگ کریم خان، آقامحمدخان به قدرت رسید و به خراسان حمله کرد و شاهرخ را با شکنجه کشت. نادر میرزا فرزند شاهرخ، پدر پیر و نابینا را در دست خونخواران قاجار رها کرد و به افغانستان گریخت و در زمان فتحعلی شاه ادعای سلطنت کرد که دستگیر و کور شد. زبانش را بریدند و او را کشتند. بدین سان آخرین مدعی سلطنت از خاندان افشار از میان برداشته شد.
زندیان یا زندیه یا دودمان زند نام خاندانی پادشاهی است که میان فروپاشی افشاریان تا برآمدن قاجار به درازای چهل و شش سال در ایران بر سر کار بودند. این سلسله به سردمداری کریم خان زند از ایل زند که از سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید او فردی مدبر و مهربان بود. کریم خان خود را وکیل الرعایا نامید و از لقب (شاه) پرهیز کرد. شیراز را پایتخت خود گردانید و در آبادانی آن کوشش نمود. ارگ، بازار، حمام و مسجد وکیل شیراز از کریمخان زند وکیل الرعایا به یادگار مانده است.
از سوابق زندگی خان زند تا سال ۱۱۶۳ ه.ق. که جنگ های خانگی بازماندگان نادر شاه بی کفایتی آنان را برای مملکتداری آشکار ساخت و به تبع آن عرصه را برای ظهور قدرت های جدید مستعد گردانید، خبری در دست نیست. به دنبال اغتشاشات گسترده و عمومی این ایام خان زند به همراه علی مردان خان بختیاری و ابوالفتح خان بختیاری اتحاد مثلثی تشکیل دادند و کسی را از سوی مادری از تبار صفویان بود را به نام شاهاسماعیل سوم به شاهی برداشتند. ولی چون هیچ یک از آنان خود را از دیگری کمتر نمیشمرد، ناچار به نزاع های داخلی روی آوردند. سرانجام کریم خان توانست پس از شانزده سال مبارزه دایمی بر تمامی حریفان خود از جمله محمدحسن خان قاجار و آزاد خان افغان غلبه کند و صفحات مرکزی و شمالی و غربی و جنوبی ایران را در اختیار بگیرد. وی به انگلیس ها روی خوش نشان نداد و همواره می گفت آن ها میخواهند ایران را مانند هندوستان کنند. برادر وی، صادق خان، نیز موفق شد در سال ۱۱۸۹ ه.ق. بصره را از حکومت عثمانی منتزع نماید و به این ترتیب، نفاذ اوامر دولت ایران را بر سراسر اروندرود و بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند.
پس از در گذشت کریم خان زند دگرباره جانشیانان او به جان هم افتادند و با جنگ و نزاع های مستمر، زمینه تقویت و کسب اقتدار آغا محمد خان و سلسله قاجار را فراهم آوردند. در سال ۱۲۰۹ هجری قمری لطفعلی خان آخرین پادشاه زند پس از رشادت های بسیار آن به دست آغا محمدخان قاجار معروف به اخته خان کشته شد.
آغامحمدخان با به دست آوردن شهر شیراز دست به کشتار کسانی که از دودمان زند بودند زد، پسران لطفعلی خان را اخته نمود و دستور تجاوز جنسی به زن باردار و دختر لطفعلی خان زند و دیگر زنان این دودمان را داد. وابستگان این خاندان یا به عثمانی گریختند یا در گوشهای در گمنامی زیستند و یا کشته شدند. از میان تبار شاهان این دودمان تنها از پشت علیمراد خان زند فرزندانی به جا ماند که امروزه دنباله آنان در ایران زندگی نمیکنند. دستهای از زندیان نیز که از دوده فرمانروایان این خاندان نبودند تا سال ها به پیشه کاروانداری پرداختند.
البته دستگاه دیوانی زند به رهبری مرد زیرکی به نام حاجابراهیمخان کلانتر که به لطفعلی خان خیانت کرده بود یکراست به قاجارها پیوست و به جز تنی چند که به واپسین فرمانروای زند تا دم مرگ وفادار ماندند دیگران رویه ابراهیم خان را پیش گرفتند.
فرمانروایان زند
- کریم خان زند؛۱۱۷۹-۱۱۹۳ (هجری)
- محمدعلیخان زند؛ پسر کریم خان بود که زکیخان زند او را زمانی کوتاه به پادشاهی برداشت.
- ابوالفتح خان زند؛ ۱۱۹۳-۱۱۹۳؛ او فرمانروایی هفتاد روزهای را پس از مرگ پدرش کریم خان داشت ولی زکی خان به عنوان نایب او کنترل همه چیز را در دست داشت.
- صادق خان زند؛ ۱۱۹۳-۱۱۹۳؛ وی در کرمان فرمانروایی به راه انداخته بود و دعوی پادشاهی داشت. با ترور زکی خان خود را به شیراز رساند و فرمانروایی را به دست گرفت. ولی از علیمرادخان شکست خورد و نابینا و کشته شد.
- علیمرادخان زند؛ ۱۱۹۳-۱۱۹۹؛ وی خواهرزادهٔ زکی خان بود. او در آغاز بر اصفهان فرمان میراند و توانست بسیاری از رقیبان را کنار بزند و بر پایتخت شیراز دست یابد.
- شيخويسخان زند؛ پسر علیمراد خان و جانشین وی بود. وی به فریب جعفرخان کشته شد.
- جعفرخان زند؛ ۱۱۹۹-۱۲۰۳؛ پسر صادق خان بود. وی به دست هواداران صیدمرادخان ترور گشت.
- صیدمرادخان زند؛ او از بزرگان زند بود که پس از ترور جعفرخان هفتاد روز در شیراز فرمان راند.
- لطفعلیخان زند؛ ۱۲۰۳-۱۲۰۹؛ پسر جعفر خان و واپسین شاه زند. در آغاز بر شیراز و آنگاه در کرمان - خوار و طبس با آغا محمدخان قاجار به نبرد پرداخت ولی سرانجام به دام افتاد و پس از کور شدن و تجاوز و شکنجه بسیار به تهران انتقال داده و کشته شد مقبره وی در بازار کفاش ها در بازار تهران می باشد.
قاجارها قبیلهای از ترکمانهای منطقه استرآباد (گرگان) بودند. قدرت یافتن قاجارها به عهد صفوی و شاه عباس کبیر برمیگردد؛ ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان بدلیل کمکهای بزرگی که به دربار صفوی مینمودند، قدرت بیشتری یافتند و سپس دستهای از آنان در غرب استرآباد و در دشت گرگان سکنی گزیدند.
ایشان تبار خود را به کسی به نام قاجار نویان میرساندند که از سرداران چنگیز بود. نام این قبیله ریشه در عبارت آقاجر به معنای جنگجوی جنگل دارد. پس از حمله مغول به ایران و میانرودان، قاجارها نیز به همراه چند طایفه ترکمان و تاتار دیگر به شام کوچیدند. هنگامی که تیمور گورکانی به این نقطه تاخت قاجارها و دیگر کوچندگان را به بند کشید و سرانجام آنها را به خانقاه صفوی در آذرآبادگان بخشید. پس از آن قاجارها یکی از سازندگان سپاه قزلباش شدند.
بنا بر بعضی منابع تاریخی مادربزرگ آقا محمد خان بیوه شاه سلطان حسین صفوی بود که در هنگام حمله محمود افغان به اصفهان از شاه سلطان حسین باردار بود و بدلیل علاقه زیاد شاه به وی، برای جلوگیری از اسارت او بدست افغانها، توسط سران قزلباش فراری داده شد و بعد از قتل شاه سلطان حسین به زوجیت پدر بزرگ آقا محمد خان درآمد. بنا به این روایت پدر آقا محمد خان، محمد حسن خان قاجار، در اصل فرزند شاه سلطان حسین صفوی بودهاست و به همین دلیل ارتباط نزدیک و پایداری بین بازماندگان دودمان صفوی و شاهان دوره قاجاری وجود داشتهاست.
نادر شاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمد حسن خان که در هنگام قتل پدر ۱۲ سال بیش نداشت یوخاریباشها که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکمرانی منسوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و چند گانگی میان طوایف قاجار نگران ناآرامیهای داخلی نگردد و اشاقهباشها زیر نظر حکومت ایشان گردند. در زمان آقا محمد خان قاجار این طایفه به دو قبیله اشاقهباش و یوخاریباش (به معنای ساکن ناحیه بالا - رودخانه- و ساکن ناحیه پایین - رودخانه) تقسیم شده بود و آقا محمد خان موفق گردید این دو قبیله را با هم متحد کرده و نیروی نظامی خود را استحکام بخشد.
در زمان این دودمان حکومتهای استانی در مناطق گوناگون سرزمین ایران با جنگ یا مصالحه از میان رفتند و جای خود را به سامانهای فدرالی با تبعیت از دولت مرکزی دادند و «کشور» ایران دوباره زیر یک پرچم شکل گرفت. رنگها و ترتیب آنها در پرچم کنونی ایران از زمان این سلسله بیادگار ماندهاست.
جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلی شاه قاجار به جدا شدن بخشهایی از قفقاز ار ایران شد.
ایران در زمان این دودمان با دنیای غرب آَشنا گردید. اولین کارخانههای تولید انبوه، تولید الکتریسیته، چاپخانه، تلگراف، تلفن، چراغ برق، شهرسازی مدرن، راهسازی مدرن، خط آهن، سالن اپرا (که بعداً به سالن تعذیه تغییر کاربری داد)، مدارس فنی به روش مدرن (از جمله دارلفنون که به همت امیر کبیر بنیاد گردید)، و اعزام اولین گروهها از دانشجویان ایرانی به اروپا جهت تحصیل در شاخههای طب و مهندسی در زمان این سلسله صورت پذیرفت.
بازسازی ارتش ایران با روش مشق و تجهیز آنها به جنگافزار نوین اروپایی نیز از زمان فتحعلیشاه قاجار - در قرارداد نظامی اش با ناپلیون امپراتور فرانسه - آغاز شد.
در زمان این سلسه و بعد از کشمکش بسیار بین شاهان قاجار و آزادی خواهان، جنبش مشروطه در ایران برپا شد و سرانجام ایران دارای مجلس (پارلمان) شد و بخشی از قدرت شاه به مجلس واگذار گردید.
سلسه قاجار با کودتای ۱۲۹۹ رضاخان قدرت را از دست داد. با انحلال سلسه قاجار رضا شاه به سلطنت رسید. رضا شاه پس از به سلطنت رسیدن بسیاری از وزرا و سفرای دولت قاجاریه را که غالبا از وابستگان خاندان قاجار بودند به استخدام درآورد که این ارتباط حرفهای تا پایان سلطنت محمد رضا شاه نیز ادامه یافت.
شاهان قاجار عبارتند از :
آغا محمد خان قاجار بنیانگذار دودمان قاجاریه در ایران است. زاده: ۲۷ محرم ۱۱۵۵ هجری قمری برابر با ۲۷ خرداد ماه ۱۱۲۱ خورشیدی و ۱۷ ژوئن ۱۷۴۲ میلادی در دشت اشرفی در میانه راه ساری به گرگان؛
تاجگذاری: ۱۵ ربیع الثانی ۱۱۹۵ هجری قمری برابر با ۱ فروردین ماه ۱۱۶۱ خورشیدی و ۲۱ مارس ۱۷۸۲ میلادی در ساری؛
مرگ: ۲۱ ذی الحجه ۱۲۱۱ هجری قمری برابر ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۱۷۷ خورشیدی و ۱۷ می۱۷۹۸ میلادی در شوشا؛
آقامحمد خان فرزند محمد حسن خان قاجار و او نیز فرزند فتحعلی خان فرزند شاهقلی خان فرزند جهانسوزخان بود. مازندران و بارفروش (بابل امروزی) مرکز حکمرانی محمدحسن خان بود و فتحعلی خان حاکم گرگان و در استرآباد حکومت میکرد. اینان شیعه مذهب بودند. نادرقلی خان پس از کشتن فتح علی خان رقیب سرسخت خویش در خواجه ربیع طوس و با سعی و تلاش خویش به مقام شاهنشاهی رسید.
آقا محمد خان در ۱۳ صفر سال ۱۱۹۳ هجری قمری (روز درگذشت کریم خان)، هنگامی که در باغهای اطراف شیراز به شکار مشغول بود، همینکه عمهاش او را از مرگ شاه زند آگاه ساخت، فرار کرد و به شتاب خود را به تهران رسانید و در ورامین مدعی سلطنت بر ایران گشت. سپس به ساری و استرآباد رفت و با کمک سران اشاقهباش، براندازی زندیه و رسیدن به قدرت را طراحی نمود و ولایات گرگان و مازندران و گیلان را تحت حکمرانی خویش قرار داد. وی در این زمان برای مطیع کردن برادران خود به جنگ با آنان پرداخت و حتی یکبار تا پای مرگ رفت ولی سرانجام در بندپی نجات یافت و به ساری آمد و تاج سلطنتی را که توسط زرگران ساری ساخته گشت را بر سر نهاد و پایتخت خود را ساری نهاد و جشن نوروز را به دستور وی با تشریفات برگذار نمودند. پس از تسخیر شمال ایران بر آذربایجان و کرمانشاهان نیز دست یافت. سپاه قاجار در کرمانشاه از تجاوز به ناموس مردم نیز خودداری نکردند. در آذربایجان نیز به قول نویسنده کتاب مآثر سلطانیه (عبدالرزاق دنبلی) شهر سراب را به یک حمله در آتش سوزانید. این در حالی بود که ابوالفتح خان پسر کریم خان مایل به حکومت نبود و سرانجام عمویش بر مدعیان چیره گشت ولی عمر حکمرانی زکی خان زند نیز کوتاه بود و حکومت زندیه در جنگ و ستیز میان شاهزادگان زند قرار گرفت ولی سرانجام لطف علی خان زند با همیاری حاج ایراهیم خان کلانتر شیرازی بر تخت سلطنت نشست. آقا محمد خان که هیچگاه خاطرات تلخی را که از کریم خان بهمراه داشت، از یاد نمیبرد، از آن زمان به مدت ۱۵ سال با لطفعلی خان زند - که جوان بود و شجاع اما بیتجربه - به جنگ و تعقیب و گریز پرداخت. مهمترین این نبردها، جنگ باباخان برادرزاده آقا محمدخان در سمیرم و محاصره شیراز و پس از آن محاصره طولانی کرمان در سال ۱۲۰۸ هجری قمری است در این جنگها لطفعلی خان مقاومت زیادی از خود نشان داد اما وزیر وی حاج ابراهیم خان کلانتر بوی خیانت نمود و باعث پیروزی آقامحمدخان شد..
محل تولد فتحعلیشاه شهرستان دامغان است در کوچهای که بموجب این تولد همچنان بنام کوچه مولود خانه مشهور عام میباشد. کریمخان زند پس از سرکوب شورش محمد حسن خان قاجار در شمال ایران. دو پسر وی به نامهای آغامحمدخان و حسینقلی خان را مورد لطف و نوازش خویش قرار داد. وی محمدخان را با خود به شیراز برد و حکومت دامغان رانیز به برادر دیگر حسینقلیخان سپرد.
وی فرزند حسینقلیخان برادر جوانتر آغامحمدخان قاجار بود. پس از کشته شدن عمویش، فتحعلی شاه به پادشاهی رسید. لقب اصلی او سلطان صاحبقران بود چرا که بیش از بیست و پنج سال شاهی کرد(در آن روزگار ۲۵ سال را هم قرن میدانستند.)
نام اصلی فتحعلی، خان بابا خان بود ولی به هنگام تاجگذاری نام فتحعلی را که نام نیای خود فتحعلی خان قاجار بود برای خود برگزید.جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجار که به جدا شدن سرزمینهای قفقاز از ایران انجامید در زمان این پادشاه رخ داد. میتوان گفت که روند پاره پاره شدن خاک ایران با پادشاهی او آغاز شد ولیعهد او پسرش عباس میرزا بود که در این جنگها از خود دلاوری نشان داد.ولی عباس میرزا پیش از فتحعلی شاه مرد ؛ پس پسر او محمد میرزا ولیعهد شد که پس از مرگ فتحعلی شاه با نام محمد شاه برتخت نشست.
فتحعلی شاه پس از به قدرت رسیدن با نزدیک شدن به علمای شیعه و مجتهدین تلاش زیادی کرد تا پایههای مشروعیت قدرت نوپای قاجار را در میان مجتهدینی که هنوز در آرزوی دوران صفوی بودند، محکم کند و تا حدود زیادی نیز موفق بود.وی توانست در جنگهای ایران و روس از حمایت علما در ترغیب مردم به جهاد بهره مند گردد. گفته میشود که فتحعلی شاه ۱۵۸ همسر و ۲۶۰ فرزند داشتهاست.
محمد شاه قاجار (۶ ذیقعده - ۱۲۲۲ تبریز - ۶ شوال ۱۲۶۴ تجریش) نوهٔ فتحعلی شاه و فرزند عباس میرزا بود. وی سومین شاه از دودمان قاجار بود.
فتحعلی شاه با اینکه فرزندان بسیاری داشت ولی برای مهر فراوانی که به عباس میرزا داشت پس از مرگش پسرش را ولیعهد خواند.محمد شاه در تاریخ قاجار شاه گمنام و کم اهمیتی است. پیش زمینه جدا شدن افغانستان از ایران در روزگار او رخ مینمود. پس از او پسرش ناصرالدین میرزا و ناصرالدین شاه آینده بر تخت نشست. مهد علیا همسر محمد شاه و مادر ناصرالدین شاه در روزگار پادشاهی پسرش به نفوذ بالایی در کارهای کشور دست یافت. مرگ محمد شاه به دلیل بیماری نقرس بود.
در ابتدای سلطنتش قائممقام فراهانی را که مشاور و وزیر پدرش عباس میرزا بود به وزارت گماشت اما پس از مدتی به دلیلی فشارهای درباریان، علما (به دلیل اقدامات اصلاحی وی) او را بر خلاف قسمی که نزد پدرش مبنی بر نریختن خون قایم مقام خورده بود، کشت. محمد شاه که از نوجوانی سخت تحت تأثیر تعالیم صوفیانه حاجی میرزا آقاسی بود وی را به عنوان جانشین وی منصوب نمود. محمد شاه به دلیل گرایشات صوفیانه خودش و وزیرش حاجی میرزا آقاسی با مجتهدین و علمای مذهبی رابطه خوبی نداشت.
ناصرالدینشاه قاجار (۶ صفر ۱۲۴۷ ه - ۱۷ ذیقعده ۱۳۱۳ ه)، معروف به «سلطان صاحبقران» و بعد «شاه شهید»، از شاهان دودمان قاجار ایران بود.
وی در سال ۱۲۴۸ هجری قمری در تبریز بدنیا آمد. مادر او مهد علیا نام داشت. خبر درگذشت پدرش محمدشاه را در سال ۱۸۴۹ میلادی هنگامی که در تبریز بود شنید، سپس به یاری امیرکبیر به پادشاهی رسید و بر تخت طاووس نشست. برای بازپسگیری مناطق شرقی ایران از دست انگلیسها، بهویژه منطقه هرات کوشش کرد ولی پس از تهدید و حمله انگلیسیها به بوشهر ناچار به واپسنشینی شد.
نخستین بار در ۱۸۴۵ میلادی به اروپا سفر کرد. او نخستین پادشاه ایران بعد از اسلام بود که به اروپا مسافرت کرد. آوردن دوربین عکاسی به ایران از جمله کارهای اوست.
وی در آستانه مراسم پنجاهمین سال تاجگذاری در سال ۱۳۱۳ قمری به دست میرزا رضای کرمانی در حرم شاه عبدالعظیم در شهر ری ترور شد.
مظفرالدین شاه پنجمین پادشاه ایران از دودمان قاجار بود. او پس از کشته شدن پدرش ناصرالدین شاه، و پس از نزدیک به پنجاه سال ولیعهد بودن، شاه شد و از تبریز به تهران آمد.
او نیز مانند ناصرالدین شاه چند بار با وام گرفتن از کشورهای خارجی به سفرهای اروپايی رفت. در جریان جنبش مشروطه برخلاف کوششهای صدراعظمهایش میرزا علی اصغرخان امین السلطان (اتابک اعظم) و عینالدوله، با مشروطیت موافقت کرد و فرمان مشروطیت را امضا کرد.
او ده روز پس از امضای فرمان مشروطیت درگذشت. وی فردی بیمار بود و به این دلیل اداره امور کشور را به عین الدوله صدراعظم خود داد.
مظفرالدین شاه قاجار پسر چهارم ناصرالدین شاه قاجار و پسر شکوه السلطنه. وی چهل سال حاکم آذربایجان بوده و در پنج سالگی به عنوان ولیعهد انتخاب شد. وی پس از قتل ناصرالدین شاه قاجار سریعا به تهران حرکت کرد و در امارت بادگیر تاجگذاری نمود.دو ماه پس از جلوس وی میرزا رضای کرمانی در میدان مشق به دار آویخته شد.و از اتفاقات مهم در دوران وی ظهور اولین سینماتوگراف بود.
مظفرالدين شاه پنجمين شاه سلسله قاجار و کسی است که دوره ولايت عهدی اش سه برابر دوره سلطنتش به درازا کشيد. او که در سال ۱۲۶۹ ه.ق به دنيا آمد، چهارمين فرزند ناصرالدين شاه بود، اما چون دو برادر بزرگ ترش در خردسالی درگذشتند و مادر برادر سوم يعنی مسعود ميرزا ظل السلطان از خانواده شاهی نبود، ولايت عهدی را از آن خود کرد. هشت ساله بود که به للگی رضاقلی خان هدايت به آذربايجان فرستاده شد و يک سال بعد در ۱۲۷۸ به ولايت عهدی رسيد.
از دوران اقامتش در تبريز که قرار بود آيين شهرياری را به ممارست بياموزد، چيز دندان گيری گزارش نشده است، مگر آن که به روايت اغلب تاريخ نويسان مشروطه، چاپلوسان ناشايست دوره اش کرده بودند و سبب شدند که ساده دل و کم سواد و عياش بارآيد.
محمدعلی شاه (1289 ه تبریز - فروردین 1304 خ بندر ساوونا / ایتالیا) ششمین پادشاه از دودمان قاجار در ایران بود و در 1285 هجری خورشیدی به حکومت رسید. او فرزند مظفرالدین شاه قاجار بود. مخالفت او با مشروطه بود که پدرش پیش از مرگ آن را پذیرفته بود. این رویداد که بدان استبداد صغیر میگویند به خونریزی بسیاری انجامید و سرانجام محمدعلی شاه هم تاج و تخت خود را بر سر این خودکامگی اش باخت.
او پس از به توپ بستن مجلس با فشارهای داخلی و خارجی مجبور به ترک ایران شد. پس از وی پسرش احمد شاه در سنین کودکی به عنوان شاه انتخاب شد.
پس از چیرگی مشروطه خواهان بر کشور و گریز شاه به سوی روسیه؛مجلس پسر او را به شاهی گماشت و حتی یک پول ماهیانه نیز برای محمدعلی میرزا پرداخت کرد.ولی با این همه محمد علی میرزا چندی پستر باز در اندیشه بازگشت به شاهی افتاد و با سپاهی که فراهم کرده بود به ایران تاخت ولی سخت شکست خورد و آن پول ماهیانه را نیز باخت.
احمدشاه در سال ۱۳۱۴ ه.ق. برابر با ۱۲۷۵ خورشیدی در شهر تهران به دنیا آمد. او پسر ملکه جهان و محمد علی شاه بود و پس از فتح تهران و خلع پدرش ، در ۱۲ سالگی به سلطنت رسید. تا رسیدن او به سن بلوغ ابتدا عضدالملک و سپس ناصرالملک نایبالسلطنه بودند.
اندکی پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹ و قدرت گرفتن سردار سپه به اروپا رفت و پس از آنکه سردار سپه به وفاداری به شاه سوگند خورد باز به ایران برگشت. او بیش از هرچیز نگران وضع خود بود و به وضعیت نابسامان کشور چندان وقعی نمینهاد. با قدرت گرفتن سردار سپه و تحمیل خود به احمد شاه به عنوان نخست وزیر و نا خوشی اوضاع احمدشاه دلیل برآن شد که وی باز به اروپا برود. درهنگامی که او در آنجا بود با رای مجلس موسسانی که سردار سپه ترتیب داده بود بااز قدرت برکنار کردن آخرین «شاه» دودمان قاجار شاهنشاهی قاجاریان را به پایان رساند. وی در اسفندماه سال ۱۳۰۸ خورشیدی بر اثر ورم کلیه در محله «نویی» در پاریس در گذشت.
دودمان پهلوی پس از انحلال سلسه قاجار، از ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۷ مدت ۵۳ سال بر ایران حکومت کردند، سلطنت پهلوی با انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ برچیده شد. از این سلسله دو پادشاه بر ایران حکومت کردند که عبارتند از :
رضا پهلوی هفتمین فرزند عباسعلی بیگ (سرباز فوج سوادکوه) ازبطن همسر چهارم او به نام «نوشین آفرین» در ۲۴ اسفند۱۲۵۶ آلاشت از توابع سوادکوه مازندران به دنیا آمد. پدرش چند روزی پس از به دنیاآمدن او درگذشت و مادرش با فرزند بیمار خود رضا راهی تهران شد.
رضا در ۱۵ سالگی وارد خدمت قزاق خانه شد و تا مدتها در جنگ و جدالهای نواحی مختلف کشور شرکت نمود. او مدتها بعد با مریم سوادکوهی دختر عموی خود ازدواج کرد و صاحب دختری به نام فاطمه(همدم السلطنه) شد .
همسرش چندی بعد درگذشت و او که در این هنگام به خاطر مهارتش در استفاده از شصت تیر رضا ماکسیم و رضا شصت تیری خوانده میشد،در سال ۱۲۹۵ با تاجالملوک آیرملو دختر فرمانده خود یاور آیرملو ازدواج کرد که برای او چهار فرزند به نامهای شمس پهلوی، محمدرضا پهلوی، اشرف پهلوی و علیرضا پهلوی به دنیا آورد. رضا از آن پس مدارج ترقی را با نشان دادن شجاعت و لیاقت نظامی خود طی کرد و به دریافت عنوان خانی، درجه افسری و منصب میرپنجی در آتریاد قزاق همدان نایل شد.
رضا خان میرپنج در اوضاع نابسامان کشور در سال ۱۲۹۹ ه.ش با همکاری سید ضیاءالدین طباطبایی در اسفند ماه این سال اقدام به کودتا و تصرف پایتخت کرد و در نتیجه با دریافت لقب "سردارسپه" به ریاست دیوزیون قزاق منصوب شد.
او با نفوذی که در بین نظامیان و سیاسیون کشور پیدا کرد، به تدریج به وزارت جنگ و ریاست الوزرایی رسید و رفته رفته زمینه را برای سلطنت خود فراهم کرد.
با تشکیل مجلس مؤسسان، سلطنت رضا شاه پهلوی رسمیت یافت. در این هنگام رضا شاه با هدف ایجاد پیوند با قاجاریه، همسر دیگری به نام توران امیرسلیمانی اختیار کرد و از او صاحب یک فرزند به نام غلامرضا پهلوی شد. او پس از جدایی از ملکه توران،همسر دیگری به نام عصمت دولتشاهی اختیار کرد که چند فرزند برای او به دنیا آورد:عبدالرضا -احمدرضا - محمودرضا - فاطمه و حمیدرضا .
رضا شاه ۱۶ سال سلطنت کرد و عاقبت پس از اشغال کشور توسط قوای بیگانه در شهریور ۱۳۲۰ ناچار به کناره گیری از سلطنت و ترک کشور شد و در سال ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ افریقای جنوبی درگذشت.
در عین حال در راستای برنامهٔ گستردهای که برای سامان اداری و اقتصادی کشور در سر داشت، برای نوسازی ساخت فرسوده جامعه ایران کارهای فروانی کرد که برخی از مهمترین آنها عبارتاند از:
- یکی کردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران
- فرستادن دانشجویان ایرانی به خارج جهت تحصیل
- پایهگذاری بانک ملی ایران
- ساخت راهآهن سراسری ایران
- جادهسازی در سراسر کشور؛ از مهمترین ودشوارترین میتوان جاده چالوس وفیروز کوه را نام برد .
- لغو کاپیتولاسیون
- کشف حجاب
- تأسیس رادیو و خبرگزاری پارس
- تأسیس دانشگاه تهران
- گسترش صنایع مادر
- تأسیس فرهنگستان ایران
- جایگزین کردن تقویم خورشیدی جلالی بجای تقویم هجری قمری بهعنوان تقویم رسمی ایران
- از بین بردن کامل یاغیان منطقهای و قبیلهای که هرکدام خود را «خان» میخواندند و مانعی برای قدرت مرکزی حکومت بودند
- عزل شیخ خزئل از حکومت استان خوزستان و تحکیم قدرت دولت مرکزی در آن منطقه
محمد رضا پهلوی پسر ارشد و ولیعهد رضا شاه پهلوی که با خواهر همزاد خود اشرف پهلوی در سال ۱۲۹۸ ه.ش از بطن تاجالملوک آیرملو به دنیا آمد، دو بار در کودکی با دیفتری و حصبه تا سرحد مرگ پیش رفت در نوجوانی با گروهی از همسانان خود به سوئیس رفت تا تحصیلاتش را ادامه دهد .
ازدواج اول او با فوزیه خواهر ملک فارق مصر، فوزیه در زمان ولیعهدی اش در ۲۴ اسفند ۱۳۱۷ صورت گرفت که ثمره آن دختری به نام شهناز پهلوی بود.
محمدرضا شاه در سال ۱۳۲۰ و پس از استعفای پدرش رضا شاه پهلوی دوران پر تلاطمی را پشت سر گذاشت و حضور نیروهای نظامی بیگانه (روس و انگلیس و آمریکا)مشکلات فراوانی را برای کشور ایجاد کرد. او در همین ایام از همسرش ملکه فوزیه جدا شد و چندی بعد در ۲۴ بهمن ۱۳۲۹ با ثریا اسفندیاری که پدرش ایرانی و از ایل بختیاری، مادرش آلمانی و زاده مسکو بود، ازدواج کرد. این ازدواج هم علی رغم علاقه شاه به ثریا به علت نازا بودن ثریا به طلاق منتهی شد.
در آذر ۱۳۳۸ محمدرضا پهلوی با فرح دیبا ازدواج کرد که ثمره آن رضا پهلوی، فرحناز پهلوی، علیرضا پهلوی و لیلا پهلوی بود.
بعد از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ه.ش، محمدرضا شاه پهلوی یکه تاز سیاست ایران شد و در سال ۱۳۴۶ تاجگذاری نمود و همسرش شهبانو فرح را نائب السلطنه نامید.او در این مدت سه بار از مرگ حتمی نجات پیدا کرد.
محمدرضا شاه بعد از سقوط سلطنت پهلوی در انقلاب اسلامی بهمن ۱۳۵۷ ،مدتی در مصر، مراکش، باهاما، مکزیک و مصر به سر برد و عاقبت در ساعت 9 صبح روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ در بیمارستان المعادی قاهره بر اثر پیشرفت سرطان خون و کبد بدورد حیات گفت و جسد او در مسجد الرفاهی در کنار جسد مومیایی شده پدر و برادرش به خاک سپرده شد .
- تأسیس رادیو و تلویزیون ملی ایران
- بنیانگذاری سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی
- انعقاد معاهده الجزایر و تعیین خط مرزی ایران و عراق در آبهای اروندرود
- به عضویت درآمدن ایران در سازمان ملل متحد و کنوانسیون حقوق بشر ژنو
- حضور نظامی ایران در جزایر ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک
- ساختن فرودگاههای بینالمللی شیراز، اصفهان و مشهد و بازسازي و ايجاد ترمينال هاي جديد فرودگاه بين المللي تهران
- برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران
- تغییر مبدا تاریخ ایران از هجرت حضرت محمد (ص) از مکه به مدینه، به آغاز سلطنت کوروش کبیر
- افزایش قدرت نظامی ایران و رساندن ارتش ایران به پنجمین قدرت نظامی جهان
- تأسیس دانشگاه اصفهان، دانشگاه فردوسی مشهد، دانشگاه پهلوی شیراز، دانشگاه پلی تکنیک تهران، دانشگاه آریامهر (اکنون: صنعتی شریف)، دانشگاه ملي ايران (اكنون:شهيد بهشتي) و دانشگاه هنر تهران
- ساخت دهکده المپیک و استادیوم صدهزار نفری آریامهر (اکنون: استادیوم آزادی)
- ساخت میدان شهیاد به عنوان نماد شهر تهران (اکنون: برج آزادی)
- تأسیس اوپک (اتحادیه صادرکنندگان نفت)
- ساخت زندان اوین
- تاسيس سپاه بهداشت ، سپاه دانش و سپاه ترويج و آباداني
اصول حکومت جمهوری اسلامی ایران بر پایه جمهوریت و اسلامیت بنا شدهاست، جمهوریت همان رای و اراده مردم در اداره برخی امور کشور است و اسلامیت یعنی مطابقت داشتن قوانین با دین اسلام.
جمهوری اسلامی با رهبری حضرت آیت ا... خمینی (ره) و پس از سالها مبارزه با رژیم طاغوتی پهلوی در 22 بهمن 1357 و با پیروزی مردم ایران در انقلاب اسلامی، جایگزین سیستم سلطنتی 2500 ساله شاهان ایرانی شد.
این نوع حکومت در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ مورد همه پرسی قرار گرفت که ۹۸٫۲ درصد شرکتکنندگان به آن رای آری دادند و مدتی بعد قانون اساسیاش را تایید کردند. قانون اساسی یک بار هم در ۱۳۶۸ بازنگری شد. در این نوع حکومت رهبر (ولی فقیه) بالاترین رکن نظام است که طبق قانون اساسی فرمانده کل قوا و ناظر سه قوه مجریه، مقننه و قضاییهاست. رئیس قوه مجریه رئیس جمهور است که با رای مستقیم مردم به فرد تایید صلاجیت شده شورای نگهبان قانون اساسی انتخاب میشود و مدت ریاست جمهوری او که باید از رجال سیاسی باشد ۴ سال است. یک فرد تنها میتواند برای ۲ دوره متوالی یعنی ۸ سال رئیس جمهور باشد. رئیس جمهور وظیفه عزل و نصب وزرا را دارد. برای نصب هر وزیر رئیس جمهور میبایست نام او را جهت اخذ رای صلاحیت نمایندگان مجلس به مجلس شورای اسلامی بفرستد. همچنین انتخاب معاون محیط زیست و ریاست بانک مرکزی از وظایف رئیس جمهور است. رئیس قوه مقننه یا قانون گذاری همان رئیس مجلس شورای اسلامی است که از میان نمایندگان مجلس با رای اعضا به صورت سالانه انتخاب میشود. مجلس شورای اسلامی دارای ۲۹۰ عضو است که اعضای آن از میان کسانی که شورای نگهبان آنها را تائید صلاحیت کرده، به وسیله مردم از راه انتخابات انتخاب میشوند و مدت نمایندگی آنها ۴ سال است. رئیس قوه قضاییه با حکم رهبر به مدت ۵ سال قابل تمدید عزل و نصب میشود و مسئولیت اداره قوه قضاییه و عزل و نصب روسای دادگستری استانها و ادارات ذیربط آن همچون دیوان عالی کشور و دادستانی کل کشور را به عهده دارد.
تا کنون ایران شش رئیس جمهور داشته است که عبارتند از :
سید اَبوالحسَن بَنیصَدر (متولد ۲ فروردین ۱۳۱۲ (۲۲ مارس ۱۹۳۳ میلادی)) نخستین رئیس جمهور ایران بود.
او در باغچه از توابع همدان بدنیا آمد. پدرش آیت الله سیدنصرالله بنی صدر، از روحانیون بسیار با نفوذ همدان بود که با آیت الله خمینی نیز ارتباط دوستانهای داشت. او به همراه حسن حبیبی (معاون اول اسبق برخی از روسای جمهور ایران) جزء دانشجویانی بود که به همت احسان نراقی، نظریه پرداز و محقق وابسته به فرح دیبا برای ادامه تحصیل به اروپا رفت. این دو نفر از شاگردان نراقی نیز بودهاند.
او در سالهای پیش از پیروزی انقلاب در پاریس و تهران رهبری گروه کوچکی از مبارزان را دارا بود و با ایراد سخنرانی و چاپ و انتشار مقالات و کتب تالیفی خود، به مبارزه با حکومت میپرداخت. در طی این سالها او که نزدیکی بیشتری با جبهه ملی احساس میکرد و خود را تئوریسین انقلاب میدانست همواره درگیر رقابت با صادق قطب زاده بود که او نیز در پاریس اقامت داشت. قطب زاده نزدیکی فکری بیشتری با نهضت آزادی داشت و به همین لحاظ بیشتر مورد تائید مبارزین اسلامی بود.در سال۵۷ و اندکی پیش از پیروزی انقلاب، با ورود آیت الله خمینی به پاریس، جزء معدود مستقبلین وی در فرودگاه بود. و این ارتباط و نزدیکی تا بازگشت تاریخی ۱۲ بهمن با پرواز ایرفرانس (که بنی صدر کرایه چارتر آنرا با چک بلامحل خودش پرداخته بود.) ادامه یافت.
بعد از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ ابتدا مدتی به عضویت شورای انقلاب در آمد و سپس با بروز بحران گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا در تهران، به یکی از تصمیم گیرندگان اصلی این ماجرا تبدیل شد. رقابت وی با قطب زاده، باعث شد حل این بحران ۴۴۴ روز به طول بیانجامد. و او مدتی بعد از استعفای دولت موقت مهندس مهدی بازرگان در اعتراض به گروگانگیری، با حمایت جامعه روحانیت مبارز در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد و با به دست آوردن یازده میلیون رای به عنوان اولین رئیس جمهور تاریخ ایران انتخاب شد. او در نخستین انتخابات ریاست جمهوری ۷۶ درصد آرا را کسب کرد. رکوردی که فقط ۱۵ سال بعد، و توسط سید محمد خاتمی با اختلافی اندک شکسته شد. رقبای وی در این انتخابات آقایان (جلال الدین فارسی، حسن حبیبی، احمد مدنی، صادق طباطبایی، داریوش فروهر، صادق قطبزاده، کاظم سامی، محمد مکری، حسن غفوریفرد و حسن آیت) بودند. که بجز جلال الدین فارسی (که به علت تابعیت و اصل و نسب مشکوک به غیر ایرانی) مجبور به انصراف شد، بقیه این افراد مجموعا بیست و سه درصد آرای باقیمانده را میان خود تقسیم نمودند.
وی موفق شد پس از پیروزی، جانشینی فرماندهی کل قوا را نیز به دست آورد. او در ابتدای جنگ ایران و عراق به سیاست «دادن زمین و گرفتن زمان» اعتقاد داشت که همین موضوع بهانهای شد تا توسط جناح مخالف وی یعنی حزب جمهوری اسلامی که از شکست کاندیدای حزب (دکتر حسن حبیبی) به شدت مکدر بودند به چالش کشیده شود. حزب، روزنامه جمهوری اسلامی را (که هنوز بی وقفه چاپ میشود) منتشر کرد و بنی صدر شروع به انتشار روزنامه انقلاب اسلامی (که از تیراژ بیشتری برخوردار بود) نمود.
درگیری میان حزب جمهوری اسلامی (که اکثریت مجلس را در اختیار داشت، به رهبری فکری آیتالله بهشتی، سیدعلی خامنهای و علیاکبر هاشمی رفسنجانی) با وی سر انجام باعث شد که عمر اولین ریاست جمهوری ایران ظرف یک سال خاتمه بیابد. درتاریخ ۳۱/۳/۱۳۶۰ مجلس شورای اسلامی با اکثریت ۱۷۷ نفر در مقابل ۱۲ رای ممتنع و یک رای مخالف رأی بر عدم کفایت او داد و وی با تایید آیتالله خمینی از ریاست جمهوری خلع شد.
او پس از فرار از ایران در دورهای با سازمان مجاهدین خلق ایران همکاری نمود و با فرح پهلوی ملاقاتهایی در قاهره داشت.
محمد علی رجایی (۱۳۱۲ خ / ۱۹۳۳ م در قزوین - ۸ شهریور ۱۳۶۰ / ۳۰ اوت ۱۹۸۱ م) سیاستمدار ایرانی بود.
او از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۱ در دولت بنی صدر، نخست وزیر ایران بود و پس از برکناری بنیصدر برای مدت کوتاهی دومین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران بود. او در دورهای از ۱۱ مارس ۱۹۸۱ تا ۱۵ آگوست ۱۹۸۱ ضمن نخست وزیری، وزارت امور خارجه را نیز به عهده داشت. او از طرفداران و مجریان انقلاب فرهنگی در دانشگاههای ایران بود.
رجایی در ۳۰ آگوست ۱۹۸۱ (۸ شهریور ۱۳۶۰ خورشیدی) بعد از اینکه رسما کمتر از یک ماه رئیس جمهور بود به همراه محمدجواد باهنر و چندی از سایر مقامات جمهوری اسلامی، توسط سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین) در یک بمب گذاری به قتل رسید.
محمد علی رجایی در ۱۳۱۲ خورشیدی در قزوین به دنیا آمد. پدر او عبدالصمد نام داشت و چهار سال پس از تولدش در ۱۹۳۷ درگذشت. محمدعلی از این به بعد با مادر و برادرش زندگی میکرد.
او تحصیلات ابتدایی را در قزوین تمام کرد و در ۱۳ سالگی به تهران رفت و از روی فقر به کار در جنوب شهر مشغول شد. در ۱۷ سالگی به آموزشگاه گروهبانی نیروی هوایی رفت و در حین تحصیل با احزاب و گروههای سیاسی مخالف شاه (همچون فداییان اسلام) آشنا شد و در جلسات آیت الله طالقانی شرکت میکرد. او در این دوران از طرفداران طالقانی بود و در ضمن حضور در ارتش مخفیانه با فداییان اسلام هم فعالیت میکرد.
رجایی پس از ماجراهایی از ارتش بیرون آمد و یک سال در شهرستان بیجار به معلمی پرداخت و سپس برای ادامه تحصیل به دانشسرای عالی رفت و با انجمنهای اسلامی دانشجویان هم همکاری داشت. در ۱۹۵۹ پس از اتمام تحصیل به قزوین بازگشت و در جریان فعالیتهای سیاسی و پخش اعلامیه دستگیر شد و ۵۰ روز را در زندان گرفت. پس از آزادی با هئیت موئتلفه و کسانی چون باهنر همکاری میکرد. مجدداً در ۱۹۷۴ توسط رژیم شاه دستگیر شد و چهار سال را در زندان گذراند.
او چند ماه قبل از انقلاب ۵۷ از زندان آزاد شد. هنگام آمدن آیت الله خمینی به ایران در کمیته استقبال مردمی از وی شرکت داشت. پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی, او سمتهای مختلفی را به عهده گرفت. در ۱۹۷۹ به وزارت آموزش و پرورش رسید, در ۱۹۸۰ به نمایندگی مجلس رسید و در همان سال در کابینه بنی صدر, به عنوان اولین نخست وزیر ایران شرکت داشت. پس از برکناری بنی صدر او مدت کوتاهی ریاست جمهوری را به عهده داشت. در این دوره محمدجواد باهنر نخست وزیر او بود.
رجایی از شخصیتهای صاحب نام جمهوری اسلامی بوده است و نزد بسیاری به عنوان الگوی مثبت از او یاد میشده است.
رجایی در ضمن در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به نمایندگی از جمهوری اسلامی سخنرانی کرد و با نشان دادن جاهای شکنجه روی پاهایش (از زندانهای زمان شاه) توجه بسیاری را به خود جلب کرد.
آیت ا... سید علی خامنهای در روز ۲۴ تیر ماه سال ۱۳۱۸ (برابر با ۱۵ ژوئیه ۱۹۳۹ میلادی) در شهر مشهد ایران به دنیا آمد. پدرش سید جواد حسینی خامنهای از مجتهدان مشهد به شمار میرفت و جدش سید حسین خامنهای از روحانیون آذربایجانی مقیم نجف بود.
در سن پنج سالگی به مکتبخانه و پس از مدتی به یک مدرسه ابتـدائی اسلامی به نام دارالتعلیم دیانتی رفت و تحصیلش را تا اخذ مـدرک دیپلم ادامه داد. وی از دوره دبیرستان، خواندن جامع المقدمات و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر استادان وقت ادبیات و مقدمات را خواند.
وی کتب ادبی از قبیل جامع المقدمات، سیوطی، مغنی را نزد مدرّسان مدرسه سلیمان خان و نوّاب خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت میکرد. کتاب معالم را نیز در همان دوره خواند. سپس شرایع الاسلام و شرح لمعه را در محضر پدرش و مقداری را نزد آقا میرزا مدرس یزدی و رسائل و مکاسب را در حضور شیخ هاشم قزوینی و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. وی در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزواری را ابتدا از جواد آقا تهرانی و بعدها نزد شیخ رضا ایسی خواند.
در سال ۱۳۳۶ به قصد زیارت عازم نجف شد. در مدت اقامت کوتاه خود از دروس سید محسن حکیم، ابولقاسم خوئی و محمد شاهرودی بهره برد و با مشاهدهٔ وضعیت تحقیق و تدریس در نجف تصمیم به تحصیل در آن شهر گرفت. اما به دلیل مخالفت پدر پس از هفت ماه به ایران بازگشت.
پس از آن از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالی در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شد و در درس محمدعلی بروجردی، مرتضی حائری یزدی و محمدحسین طباطبایی حاضر شد و در درس فقه و اصول سید روحالله خمینی شرکت جست. در سال ۱۳۴۳ یک چشم پدر وی بر اثر بیماری آب مروارید نابینا شد. پس از آن علیرغم علاقهاش به تحصیل در قم، برای مراقبت از پدر به مشهد بازگشت.
فهرست برخی فعالیتها و سوانح پس از انقلاب- عضویت در حزب جمهوری اسلامی دراسفند ۱۳۵۷.
- معاونت وزارت دفاع در سال ۱۳۵۸.
- سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۵۸.
- امام جمعه تهران، ۱۳۵۸.
- نماینده سید روحالله خمینی در شورای عالی دفاع، ۱۳۵۹.
- نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، ۱۳۵۸.
- حضور در جبهههای جنگ با عراق، در سال ۱۳۵۹.
- ترور نافرجام در ششم تیرماه ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران.
- ریاست جمهوری؛ به دنبال ترور محمد علی رجایی دومّین رئیس جمهور ایران، وی در مهر ماه ۱۳۶۰ به مقام ریاست جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد.
- ریاست جمهوری؛از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸ برای دوّمین بار برای این مقام انتخاب شد.
- ریاست شورای عالی انقلاب فرهنگی، ۱۳۶۰.
- رهبری جمهوری اسلامی ایران، وی پس از رحلت حضرت امام خمینی (ره) با انتخاب مجلس خبرگان در سال ۱۳۶۸ به رهبری جمهوری اسلامی ایران برگزیده شدند.
اکبر هاشمی بَهرمانی (هاشمی رفسنجانی)، روحانی و سیاستمدار ایرانی، رئیس مجلس خبرگان رهبری ایران، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و چهارمین رئیس جمهور در نظام جمهوری اسلامی ایران است.
آقای هاشمی رفسنجانی، زاده ۳ شهریور ۱۳۱۳ خورشیدی، (۲۵ اوت ۱۹۳۴ (میلادی)) از پرنفوذترین شخصیتهای سیاسی ایران است. وی در جایگاههای مختلفی مانند ریاست مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری اسلامی ایران (بین سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۶) حضور داشته و هماکنون ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را بر عهده دارد و در ضمن در چهار دوره متوالی نایب رییس اول مجلس خبرگان رهبری بوده و بعد از فوت آیت الله مشکینی به عنوان ریاست مجلس خبرگان رهبري برگزیده شد.
وی در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۱۳۸۴ (۲۰۰۵ میلادی) و در تلاشش برای تصدی این پست (برای سومین بار) ، در مقابل محمود احمدی نژاد (رئیس جمهور فعلی ایران) ناکام ماند.
او از روحانیونی بود که از ابتدای دههٔ چهل شمسی در کنار بسیاری دیگر از شاگردان آیتالله خمینی به مخالفت با محمدرضا پهلوی، شاه سابق ایران برخاست.
رفسنجانی عضو شورای انقلاب ایران به همراه آیتالله سید علی خامنهای، محمدجواد باهنر، آیتالله محمد بهشتی، مرتضی مطهری، عبدالکریم موسوی اردبیلی و مشاور آیتالله خمینی رهبر انقلاب اسلامی ایران در ابتدای پیدایش جمهوری اسلامی بود. وی همچنین از بانیان حزب جمهوری اسلامی که بعداً به دستور خمینی منحل گردید به شمار میرود.
پس از انقلاب، در حالی که یک روحانی بشمار میآمد، اولین رئیس مجلس شورای اسلامی ایران تا سال ۱۳۶۸(۱۹۸۹) شد.
رفسنجانی از تاریخ ۲۶ مرداد ۱۳۶۸ (۱۷ اوت ۱۹۸۹) تا ۱۳۷۶ (۱۹۹۷) طی دو دوره رئیس جمهور ایران بود. او اولین رئیس جمهوری بود که پس از پایان رسمی دورهاش کنار رفت: زیرا از بین رئیس جمهوران قبلی ابوالحسن بنیصدر در میانه کار متهم به خیانت و برکنار شده بود، محمدعلی رجایی ترور شده بود و سید علی خامنهای به مقام رهبری رسیده بود.
او از تنها ازدواج خود دارای سه پسر به نامهای محسن، مهدی و یاسر و دو دختر به نامهای فاطمه و فائزه هاشمی است. از این بین تنها فائزه هاشمی وارد سیاست شد و یک بار نمایندهٔ مجلس شورای اسلامی و سپس سردبیر روزنامهٔ زن شد. فاطمه هاشمی نیز اکنون رئیس بنیاد امور بیماریهای خاص است و محسن هاشمی رئیس قطار شهری (مترو) تهران.
از تالیفات هاشمی رفسنجانی کتابی است با عنوان «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» که در آن به زندگی و وقایع دوران امیرکبیر میپردازد. دیگر اثر مهم وی، «تفسیر راهنما» است که از تفاسیر موضوعی قرآن بوده و بخشی از آن از مجموعهٔ فیشهای تهیه شده در زندان دورهٔ پهلوی فراهم آمده است. «مجموعهٔ خاطرات روزانهٔ هاشمی» نیز که به نامهای مختلف به چاپ رسیده، کتابی است جالب و جنجال برانگیز. در سال ۱۳۸۶ از تجدید چاپ چهارمین مجلد از این مجموعه که به خاطرات سال ۱۳۶۳ میپرداخت جلوگیری شد. وقایعنگاری سالهای پیش از انقلاب با نام «دوران مبارزه» و همچنین ترجمه کتاب معروف اکرم زعیتر با نام «سرگذشت فلسطین» از دیگر آثار اوست.
همسر وی، عفت مرعشی، از نوادگان سید محمد کاظم طباطبایی یزدی است.
سید محمد خاتمی (زاده ۱۵ مهر ۱۳۲۲) پنجمین رئیس جمهور ایران بود که طی دو دوره بین سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ ریاست جمهوری ایران را بر عهده داشت. او به عنوان رئیس جمهوری اصلاح طلب به ریاست جمهوری انتخاب شد و روز انتخابش (۲ خرداد) به نامی برای جنبش اصلاحطلبی داخلی در ایران بدل شد. خاتمی در ضمن مبدع طرحی به نام «گفتگوی تمدنها» بود که در سراسر جهان شهرت بسیاری یافت و با نام او شناخته میشود. سازمان ملل متحد نیز سال ۲۰۰۱ میلادی را بر اساس این طرح، سال گفتگوی تمدنها نامگذاری کرد.
محمد خاتمی روز ۱۵ مهر ۱۳۲۲ در اردکان در استان یزد متولد شد. پدر او از روحانیون بنام بود و او نیز از نوجوانی به دروس حوزوی روی آورد و طلبه شد. خاتمی تحصیلات خود را در رشته کارشناسی فلسفه غرب در دانشگاه اصفهان ادامه داد و عضو هیأت مدیره انجمن اسلامی این دانشگاه بود.
در سال ۱۳۴۸ (۱۹۶۹میلادی) از این دانشگاه فارغالتحصیل شد و تحصیلات خود را تا سطح کارشناسی ارشد در رشته علومتربیتی دانشگاه تهران ادامه داد. در سال ۱۳۵۰ (۱۹۷۱ میلادی)، او به قم بازگشت و دروس عالی حوزوی را تا درجه اجتهاد ادامه داد. در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹، با تایید دکتر بهشتی، امامت مرکز اسلامی هامبورگ را بر عهده داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و سقوط حکومت شاه و قدرت گرفتن جمهوری اسلامی، او در انتخابات مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و به عنوان نماینده مجلس از اردکان و میبد انتخاب شد. در سال ۱۳۶۰ به فرمان آیتالله خمینی به سرپرستی مؤسسه مطبوعاتی کیهان گماشته شد و سال بعد از آن در کابینه میر حسین موسوی، نخست وزیر وقت، به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی انتخاب شد و همین سمت را در کابینه هاشمی رفسنجانی نیز به عهده داشت. او از آغاز دهه ۷۰ مشاور رئیس جمهور و رئیس کتابخانه ملی ایران بود و همزمان در دورههای دانشگاهی مختلف، اندیشه سیاسی، فلسفه و اندیشه سیاسی در اسلام تدریس میکرد. در سال ۱۳۷۵ به فرمان رهبر وقت جمهوری اسلامی، آیت الله خامنهای، به عضویت شورای عالی انقلاب فرهنگی درآمد.
در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶، خاتمی به عنوان نماینده اصلاح طلبان داخلی شرکت کرد. رقیب اصلی وی ناطق نوری بود، و نامزدهای دیگر در آن انتخابات رضا زوارهای و محمد محمدی ریشهری بودند. بر خلاف بسیاری از پیشبینیها، خاتمی با اختلاف بیش از ۱۳ میلیون رأی با نفر قبل پیروز شد. بیش از ۸۰ درصد واجدین شرایط (نزدیک به ۳۰ میلیون نفر) در این انتخابات شرکت کردند و خاتمی ۲۰ میلیون رأی آورد.
انتخاب او در ۲ خرداد ۱۳۷۶، دوره جدیدی در سیاست ایران بود و جنبشی که از دل این قضیه آغاز شد، معمولاً «جنبش دوم خرداد» نامیده میشود. این در ضمن اولین انتخابات رقابتی پس از پایان جنگ ایران و عراق بود. پیش از آن آقایان خامنهای و هاشمی رفسنجانی تقریباً بدون هیچ رقابتی و با اکثریت قاطع به ریاست جمهوری انتخاب میشدند. خاتمی در سال ۱۳۸۰ و انتخابات ۱۸ خرداد نیز پس از حدس و گمانههای مختلفی در مورد عدم شرکتش، شرکت کرد. او علت شرکت خود را میل مردم میدانست و این که «نظر مردم بر نظر خودش ارجح است» و در ضمن در این که از مشکلات نمیترسد و با گفتن «استادهام چو شمع نترسان ز آتشم، مترسان ز آتشم» وارد عرصه انتخابات شد. در کنفرانس خبری که حضور خود را در عرصه انتخابات رسماً اعلام کرد، گفت : «حالا آمدهام، با تکیه بر همان عهد پیشین ...»
خاتمی پس از پایان دوران ریاست جمهوری نیز فعالیتهای خود را ادامه میدهد. او مؤسسه باران, بنیاد آزادی و آبادانی ایران را تأسیس کردهاست و هنوز مسؤولیت کانون گفتگوی تمدنها را نیز به عهده دارد.
پدر او روح الله خاتمی موسس مدرسه علمیه اردکان و امام جمعه شهر یزد است. همسر او زهره صادقی خواهر زادهٔ امام موسی صدر است. او از همسرش، دو دختر به نامهای لیلا و نرگس و پسری به نام سید عمادالدین دارد. از سایر بستگان مشهور او میتوان به برادرش محمدرضا خاتمی (از رهبران جبهه مشارکت) اشاره کرد. محمدرضا خاتمی در ضمن با نوه روح الله خمینی, زهرا اشراقی, ازدواج کردهاست.
محمود احمدینژاد سیاستمدار بسیجی و ششمین رئیس جمهوری اسلامی اصولگرای ایران است. وی در ۳ تیر ۱۳۸۴ در دور دوم از نهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران، پیروز شد. دورهٔ ریاست جمهوری او در مرداد ماه ۱۳۸۸ پایان مییابد.
وی در سال ۱۳۳۵ در روستای آرادان گرمسار به دنیا آمد. به گفته وی پدرش آهنگر بود و هفت فرزند داشت، محمود احمدینژاد، که چهارمین فرزند خانواده است، به همراه خانواده در سن یک سالگی از آن شهرستان کوچ کرده، ساکن تهران شدند.
وی دوران تحصیل خود را تا مقطع پایانی متوسطه در مدرسههای تهران از جمله مدرسه سعدی و مدرسه دانشمند پشت سرگذاشت و با کسب رتبه ۱۳۲ از کنکور سراسری در سال ۱۳۵۴ در رشته مهندسی عمران دانشگاه علم و صنعت دوره تحصیلات عالی را شروع کرد. در سال ۱۳۶۵ در مقطع کارشناسی ارشد همان دانشگاه پذیرفته شد و در سال ۱۳۶۸ نیز به عضویت در هیأت علمی دانشکده عمران دانشگاه علم و صنعت درآمد. در سال ۱۳۷۶ نیز موفق به دریافت مدرک تحصیلی دکترای مهندسی و برنامهریزی حمل و نقل ترافیک شد (دورهٔ دکترای او همزمان با داشتن سمت استاندار اردبیل بود).
وی طی تدریس در این دانشگاه پژوهشهای علمی، راهنمایی چند پایاننامه کارشناسی ارشد در زمینههای مختلف مهندسی حمل و نقل را بر عهده داشته است
وی پس از انقلاب از پایهگذاران انجمن اسلامی دانشجویان (دفتر تحکیم وحدت) بود. وی از مرداد سال ۱۳۵۸ به عنوان نماینده دانشجویان دانشگاه علم و صنعت به همراه چند تن از دانشجویان برای ارایه اساسنامه دفتر تحکیم وحدت و کسب رهنمود به دیدار آیتالله خمینی رفتند که او دانشجویان را به آیتالله سید علی خامنهای ارجاع داد. استمرار این جلسات در حضور آیتالله خامنهای زمینه شکلگیری شورای اولیه دفتر تحکیم وحدت را مهیا نمود.
وی در دوران جنگ ایران و عراق به عنوان داوطلب بسیج در قسمتهای متعدد جبهه حضور پیدا کرد و تا سال ۱۳۶۵ در فعالیتهای پشتیبانی و مهندسی رزمی تلاش کرد و در سال ۱۳۶۵ داوطلبانه به تیپ ویژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و با طی دورهای در قرارگاه رمضان در عملیات برونمرزی کرکوک شرکت نمود و بعد از آن نیز به عنوان مسئول مهندسی رزمی لشکر ۶ ویژه سپاه به خدمت پرداخت.
فهرستی از مسئولیتها و سمتها پیش از ریاست جمهوری
- فرماندار ماکو
- فرماندار خوی
- مشاور استاندار کردستان
- مشاور فرهنگی وزیر فرهنگ و آموزش عالی در سال ۱۳۷۲
- استاندار استان اردبیل در سالهای ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶
- عضو هیات علمی دانشکده عمران دانشگاه علم و صنعت از سال ۱۳۶۸ تا کنون
- شهردار تهران از سال ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۴
- موسس و عضو انجمن تونل ایران
- عضو انجمن مهندسین عمران ایران
- مدیر مسوول روزنامه همشهری و راه اندازی همشهری محله در ۲۲ منطقه تهران، همشهری مسافر، همشهری دیپلماتیک، همشهری جوان، همشهری ماه و ضمیمه اندیشه، ضمیمه دانشجو و...
شعارها و برنامهها برای انتخابات
بر خلاف اکثر رقبای انتخاباتی محمود احمدینژاد هیچگاه میثاق و منشوری ارایه نکرد اما از اهم برنامهها و شعارهای انتخاباتی وی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- دولت کارآمد و عدالتگستر
- سلامت مدیران
- مبارزه با فساد اداری
- پیشگیری از بروز شکاف بین دولت و مردم
- تشکیل «دولت اسلامی»
- تثبیت و تقویت آرمانخواهی و برایت از ایدهآلیسم
- گفتمان خدمت به جای قدرت
- علمی کردن مدیریت
- کاهش نرخ تورم از طریق کاهش هزینههای دولت و کاهش نرخ سود بانکی
- بسط توسعه سیاسی از طریق بالا بردن قدرت نقد و مشارکت مردم
- اولویت دادن به تولید داخلی
- حضور دولت در هر استان برای حل مشکلات بخشی
- کاهش تصدیگری دولت
- بالندگی فرهنگ از طریق تقویت هویت ملی و تاریخی و اسلامی ایران
- ایجاد فضای آرمانی و آرمانخواهی در کشور برای مقابله با معضلات فرهنگی
محوریترین شعار انتخاباتی وی گرایش به ساده زیستی و سادگی بود. خودداری از زندگی در ساختمانهای بزرگ دولتی، پرهیز از تشریفات، خودداری از سوار شدن برهواپیماهای تشریفاتی، نقل و انتقال با وسایل نقلیه عمومی (هواپیما و یا اتوبوس) همراه با مردم، گفتگوی بدون واسطه با مردم و کاستن از سفرهای غیرضروری خارجی و خودداری از همراه بردن خانواده و افراد غیرلازم در سفرهای خارجی، بخشهایی از وعده هائی بود که آقای احمدی نژاد قبل و بعد از انتخاب به ریاست جمهوری در این زمینه به مردم ایران داد.
«دیده شدن پول نفت بر سر سفرههای مردم» یکی از شعارهای انتخاباتی آقای احمدی نژاد بود. به گفتهٔ او، این در قالب طرح سهام عدالت عملی شده، و به زودی سود این سهام نیز، عاید ۲ دهک پایین جامعه، بازنشستگان و دیگر کسانی که مستحق دریافت این سهام بودهآند، میشود